نام تو زندگی من ولی خیلی زود لبخندم به اخمی تبدیل شد. چرا نذاشت حرف بزنم؟اصلا چرا شناسنامه ی منو با خودش برد! البته بهتر شود حالا بازش می کنه متوجه می شه. ولی اگه فکر دیگه ای می کرد چی؟نه واسه چی فکر دیگه ای بکنه! با دستی که پشت دستم زده شد از جا پریدم. سانیا اخم کرده بود و نگاهم می کرد. - یک ساعته دارم برای خانوم حرف می زنم. اما نمی دونم تو چه فکریه که داره ناخنشو می خوره؟ - خب چرا می زنی؟ - حق دارم! ناخنی برات نمونده! اخمی کردم که با نگرانی نگاهم کرد. - آیه سه روزه تو خودتی! امروزم که اومدی بازم تو خودتی و داری ناخنتو می خوری چی شده؟! آهی کشیدم. حق داشت. از وقتی از اون شرکت کوفتی زدم بیرون همه اش توی فکر شوهر شناسنامه ایم هستم. اگه به سانیا می گفتم چه فکری در موردم می کرد! با مشتی که به بازوم خورد دوباره به خودم اومدم. - اه، سانیا تو چرا منو می زنی؟ سانیا خنده ای کرد. - ور پریده بازم رفتی تو هپروت! دستمو زیر چونه ام بردم که سانیا دستشو روی دستم گذاشت. - چته آیه به من بگو؟!