نام تو زندگی من
#پارت_163
ولی اون ها شما رو دیدن. شما فقط می تونید بگید که چی دیدید.
سرمو تکون دادم که خانوم فرهودی نگاهی به من انداخت و رو به آرسام گفت:
- چه کاریه خسته است. بذار فردا میاد به پلیس میگه.
آرسام نگاهی به من کرد و گفت:
- نه نمیشه.
خانوم فرهودی اخمی کرد که آقای فرهودی رو به او گفت:
- پسر درست حرف بزن ببینم چه خبره؟
آرسام دست به سینه نشست و نفسشو بیرون داد.
- ایشون نمی تونن تنها باشن.
اخمی کردم.
- یعنی چی؟
خانوم فرهودی مشتی به بازوی او زد که آرسام اخمی کرد.
- ای بابا، مادر من چرا می زنی؟!
- درست حرف بزن ببینم چه خبره؟!
- خوب ممکنه جونش در خطر باشه! برای همین دارم میگم اون هایی که
آراسب رو زدن هر کسی که بودن آیه خانوم رو دیدن. اون ها فکر می کنن که
ایشون هم اون ها رو دیده. برای همین میگم که نمی تونن برن خونه.
با تعجب نگاهش کردم که آقای فرهودی رو به آرسام گفت:
- کیا؟
#ادامه_دارد