نام تو زندگی من
#پارت_179
من و آراسب با هم گفتیم:
- چرا؟
هر دو نگاهمون با هم گره خورد. که احسان با حرفش شوکه ام کرد.
- چون شک به شماست و شما متهم میشید.
اخمی کردم.
- آخه چرا؟ شما خودتون گفتید من ناخواسته وارد این بازی شدم!
- من گفتم ولی باورش سخته! شما خیلی زود بدون فکر منشی یک شرکت
شدید ! شمایی که این قدر پول تو حسابتون هست! اون روز دیر از شرکت
خارج شدنتون و دیر به شرکت رفتنتون! درست همون وقتی که هیچ کس توی
شرکت نبود و رسیدنتون وقتی که داشتن آراسب رو می زدند؟!
اخمی کردم.
- من نمی خواستم این طور بشه. من ...
آراسب وسط حرفم پرید و رو به احسان گفت:
- احسان این حرف ها چیه میزنی؟من خودم ازش خواستم که منشی شرکت
بشه!
احسان لبخندی زد و رو به من کرد.
- درسته تو خواستی. اما دیر رفتنشون از سر کار و نیومدنشون سر ...
- با این حرفاتون می خواید به کجا برسید؟
- به حقیقت
#ادامه_دارد