نام تو زندگی من من و آراسب با هم گفتیم: - چرا؟ هر دو نگاهمون با هم گره خورد. که احسان با حرفش شوکه ام کرد. - چون شک به شماست و شما متهم میشید. اخمی کردم. - آخه چرا؟ شما خودتون گفتید من ناخواسته وارد این بازی شدم! - من گفتم ولی باورش سخته! شما خیلی زود بدون فکر منشی یک شرکت شدید ! شمایی که این قدر پول تو حسابتون هست! اون روز دیر از شرکت خارج شدنتون و دیر به شرکت رفتنتون! درست همون وقتی که هیچ کس توی شرکت نبود و رسیدنتون وقتی که داشتن آراسب رو می زدند؟! اخمی کردم. - من نمی خواستم این طور بشه. من ... آراسب وسط حرفم پرید و رو به احسان گفت: - احسان این حرف ها چیه میزنی؟من خودم ازش خواستم که منشی شرکت بشه! احسان لبخندی زد و رو به من کرد. - درسته تو خواستی. اما دیر رفتنشون از سر کار و نیومدنشون سر ... - با این حرفاتون می خواید به کجا برسید؟ - به حقیقت