نام تو زندگی من
#پارت_188
ای خدا من از دست این پسره چی کار کنم میگه نمی پرم. آهی کشیدم.
دهنمو باز کردم که چیزی بگم که با اومدن پرستار نتونستم حرفمو بزنم و از
روی صندلی بلند شدم و کنار پنجره رفتم. نگاهمو به آسمون دوختم و در دل نالیدم. از این که گیر چه آدمی افتاده بودم. از این که ... از این که متهم شده
بودم.
صدای خنده ی پرستار رو اعصابم بود. به طرفشون برگشتم. که نگاهم به
آراسب افتاد که با التماس نگاهم می کرد. یک تای ابرومو بالا دادم و اشاره
کردم چیه؟
با چشم اشاره ای به پرستار کرد که منظورشو نفهمیدم. تکیه ام رو به دیوارکنار پنجره دادم و نگاهمو به اون دو تا دوختم که پرستار سرشو خم کرد که آراسب با عجله به طرفم من بر گشت و لب هاش رو تکون داد که از دست پرستار
نجاتم بده.
- آهان!
با صدام پرستار به طرفم برگشت و با همون عشوه ی خرکیش گفت:
- شما چیزی گفتید؟
لبخندی زدم.
- شما چیزی شنیدید؟
اخمی کرد و باز به طرف آراسب برگشت. نگاهی به آراسب کردم که به زور
لبخند می زد و حرف می زد.
حقته آراسب خان ببین منو تو چه دردسری انداختی حال کن حاال. واقعا از
رفتارشون خنده ام گرفته بود. پرستار می خندید و دستشو روی شانه ی آراسب
#ادامه_دارد