نقل خاطره از #شهيد_مسعود_عسگري👇
مه غليظي منطقه رو گرفته بود...
٣٠-٤٠متر بيشتر ديد نداشتيم،همه بچهها بيرون قرارگاه بودن و از ديدن اين منظره همراه با تنفس هواي دل انگيز لذت ميبردن، درست تو همين زمان نوبت پست مسعود بود...
آخراي پستش، روي يه جعبه راكت كاتيوشا نشسته بود.تو حال خودش سير ميكرد و عميق به فكر فرو رفته بود.
حال و هواي مسعود و منظره مه اطرافش بسيار زيبا ديده ميشد.
از دور صداش كردم و بهش گفتم: وايسا برم يه دوربين پيدا كنم و ازت عكس بگيريم.
گفت: برو بابا چه عكسي!!
گفتم: باشه.
رفتم دوربين و عكاسو پيدا كردم و اومدم.
از دور تا ديد، بلند شد و نذاشت ازش عكس بگيريم.
اين يه عكس رو در حال حركت به سختي ازش انداختيم.
اون موقع گفتم :اي بابا عكس رو خراب كردي و تو نظرم اين عكس،اون عكسي كه دوست داشتم بندازم ازش نبود.
مسعود از ما زميني ها فاصله گرفته و دلتنگيش روز به روز بيشتر ميشه...
هرچي به اين عكس نگاه ميكنم سير نميشم،واقعا اين عكس زيباست و يه دنيا برام ارزش داره ...
(خاطره از همرزم شهيد مسعود عسگري)
#شهیدمدافعحرممسعودعسگری🌷