#چریک_تنها
#پارت_هفدهم
.|شلیکاشتباه|.
راوی:حجتالاسلامغفاریان.
هر وقت میآمد قم میگفت: برایم لباس آخوندی دست و پا کن! فقط زنگ میزد و سلام و احوالپرسی میکرد.
قرار گذاشته بودیم که پشت تلفن آدرس ندهد، ولی همیشه قرارمان پیاده روی مقابل قبرستان نو بود.
من با ماشین دنبالش میرفتم و سخت مراقبت میکردم که یک وقت مأموری تعقیبش نکند.
میگفت در کردستان آشناهایی دارد و چندبار آنجا رفت. بعد هم به من زنگ میزد که بیا مرا ببر! یک بار سر قرار رفتم و دیدم چهار حلب روغن کرمانشاهی آورده است!
سریع فهمیدم که روغن نیست و اسلحه است. آنها را پشت ماشین گذاشتم و آمدیم خانه و تا ساعت ۱۲ شب، تک تک اسلحه ها را امتحان کرد.
آخر شب بود که آمد یکی از اسلحه ها را امتحان کند که تیر در رفت!
سقف خانه سوراخ شد و صدای عجیبی در محل بلند شد. به من گفت:《سریع برو بیرون و یک خبری بگیر!》رفتم و دیدم در و همسایه ها بیرون ریختهاند و دارند اصرار میکنند که صدا از خانه من بوده
من هم به همسایه ها گفتم: بله من هم صدا را شنیدم، نمیدانید از
کجا بود؟
_نوشتهشدهدرگروهفرهنگیشهیدابراهیمهادی_