eitaa logo
آواے عاشقے
763 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
488 ویدیو
1 فایل
-بِ‍سم‌ِرَبِ‌الحُسین..!✨☁️ هَر ڪه‌ پُرسید‌ چہ‌ دارَد‌ مَگَر‌ اَز‌ دارِ جهآن هَمہ‌یِ‌ دار و‌ نَدارَم‌ بِنِویسید‌ حُسِین . .🥺❤️🫰🏻 #الـٰلّهُمَ_عجــِّلِ‌_لوَلــیِّڪَ‌_اَلْفــَرَجْ‌ :)🌕 شروع نوکری :۱۴۰۳٫۰۴٫۲۸.
مشاهده در ایتا
دانلود
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_اول .|معادله چند مجهولی ساواک|. بعد از تصویب کاپیتولاسیون یا به تعبیر حضرت امام
.|کودکــی|. سید علی اندرزگو در اول آذر ۱۳۱۶ برابر با ۱۸ رمضان در حوالی میدان شوش تهران دیده به جهان گشود. پدرش سید اسدالله،در ابتدا شغل بنایی داشت و سپس به خرده فروشی ابزار در میدان شوش روی آورد.اما به علت ورشکستگی،از وضع زندگی خوبی برخوردار نبود. سید اسدالله مردی مُحبّ اهل بیت <علیهم السلام> بود و خانواده‌اش نیز،بر این طریق استوار بودند. او دارای ٧ فرزند، چهار پسر و سه دختر بود که سید علی آخرینشان بود. در آن ایام،برخلاف تصور برخی که آن روزگار را دوران فراوانی ارزانی می‌دانستند،اکثر مردم ایران با سختی روزگار را می‌گذراندند. بیشتر مردم برای تهیه نان روزانه با مشکل مواجه بودند. تهیه اولیه‌ترین امکانات زندگی برای بیشتر مردم بسیار سخت بود. خانواده سید اسدالله نیز مانند بقیه چنین شرایطی را داشت. اما از همان کودکی آثار نبوغ در سیمای سید علی هویدا بود و رفتارش حکایت از هوش و ذکاوت سرشار خدادادی او داشت. او مانند تمامی همسالان،پس از رسیدن به هفت سالگی برای کسب علم در دبستان فرخی که در نزدیکی محله‌شان بود ثبت نام کرد. سید علی پس از به پایان بردن دوران تحصیلات ابتدایی،برای یاری رساندن به پدر و کمک به اقتصاد خانواده،درس را رها کرد و در نزد برادرش،سید حسن در بازار تهران مشغول نجاری شد. او حدود ۱۰ سال در این شغل ماند. _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_دوم .|کودکــی|. سید علی اندرزگو در اول آذر ۱۳۱۶ برابر با ۱۸ رمضان در حوالی میدان
.|کودکــی|. اگر به زندگی تمام بزرگان این سرزمین نگاه کنیم،نقطه عطفی به نام ارتباط با مساجد و خانه خدا را خواهیم یافت. هرچند این روزها برخی با راه اندازی خانه های فرهنگ و فرهنگسراها،دوری از محیط مسجد را مطرح می‌کنند، اما اگر قصد مربیان جامعه، تربیت انسان های مومن و شجاع و انقلابی است، باید بدانند که این کار فقط در مسجد امکان پذیر است. سید علی نیز با حضور در مسجد هرندی تهران، با خوبان محل ارتباط نمود و اولین شعله های معنویت در وجودش روشن شد. برای فراگیری دروس حوزوی در کلاس های همان مسجد مشغول شد و شبها وقتی خسته از سرکار می‌آمد،تازه مشغول دروس حوزوی می‌شد. او از اساتیدی چون حجج اسلام آقایان بروجردی و میرزاعلی اصغر هرندی دروس مقدماتی حوزه را آموخت. در این ایام بود که با نواب صفوی و گروه فدائیان اسلام و سپس جمعیت هیئت های موتلفه آشنا شد. مسیر زندگی سیدعلی با حضور جوانانی نظیر محمد بخارایی،نیک نژاد، صفارهرندی و... در همان مسجد تغییر کرد. دست تقدیر اورا به جایی کشاند که از او به عنوان اعجوبه فعالیت های اطلاعاتی و مبارزاتی یاد میکنیم. خلاصه اینکه شخصیت سید علی اندرزگو در دورانی شکل گرفت که کشور ایران دستخوش حوادث بسیار بود که جنبش ملی شدن نفت،تغییر دولت ها، حکومت نظامی مکرر در تهران،اعدام انقلابی عبدالحسین هژیر توسط سید حسین امامی، و متعاقب آن، اعدام امامی، تبعید و بازگشت آیت الله کاشانی، جلسات آیت الله کاشانی و فدائیان اسلام، اعدام انقلابی رزم آرا توسط خلیل طهماسبی، تعطیلی بازار تهران و... را میتوان از آن جمله برشمرد. _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_سوم .|کودکــی|. اگر به زندگی تمام بزرگان این سرزمین نگاه کنیم،نقطه عطفی به نام ارت
.|تـحصیلات|. سید علی ۱۳ سال بیشتر نداشت که ذهنش معطوف مسائل اجتماعی، سیاسی شد و توسط سید حسین اندرزگو،برادر بزرگتر،به گروه حاج صادق امانی پیوست و نزد ایشان عربی آموخت. پس از آن در مسجد قندی نزد آیت الله بروجردی به تحصیل دروس حوزوی پرداخت و طی ۳ سال دروس مقدماتی را آموخت. سپس نزد میرزا علی اصغر هرندی جامع المقدمات،تحف العقول، نهج البلاغه، فقه، اصول و... را فرا گرفت.بنابر شرایطی که بعد از اعدام انقلابی حسنعلی منصور برای او فراهم شد، شهید اندرزگو ابتدا مدتی به قم رفت و با نام مستعار ابوالحسن نحوی تحصیل کرد و پس از مدتی عازم نجف شد. پس از بازگشت از عراق دوباره در حوزه علمیه قم مشغول به تحصیل شد. وی نزد آیت الله مشکینی و آیت الله مکارم شیرازی از درس تفسیر و اخلاق بهره برد و نزد آیت الله دوزدوزانی"قوانین" و "لمعه" را آموخت. سید علی اندرزگو پس از آن با نام "شیخ عباس تهرانی"در حوزه علمیه قم حضور یافت به علت فعالیت‌هایش مورد شناسایی قرار گرفت و از لباس روحانیت خارج شد. او به چیذر در شمال تهران آمد در مدرسه‌ای که توسط حجت الاسلام هاشمی تاسیس شده بود،پناه گرفت و در آنجا به دروس حوزوی،ادامه داد. سپس ازدواج کرد. و در کنار حرم رضوی سکنی گزید. او در مشهد در درس مرحوم ادیب نیشابوری حاضر شد و بنابر نقل همسرش،در مدت ۵ سال از محضر ایشان استفاده‌ها برد.او در حسینیه اصفهانی‌ها در بازار سرشور نیز در درس آقای موسوی شرکت می‌کرد. _نوشته‌شده‌درگروه‌فرهنگی‌هنری‌شهید‌ابراهیم‌هادی_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_چهارم .|تـحصیلات|. سید علی ۱۳ سال بیشتر نداشت که ذهنش معطوف مسائل اجتماعی، سیاسی
.|آغاز مـبارزه|. سید علی که از اول جوانی سری پرشور داشت و مبانی ظلم و بیداد دستگاه ستمشاهی را از محضر علما و بزرگان و در دانشگاهی به نام بازار تهران به خوبی آموخته بود،در حالی که ۱۳ سال بیشتر نداشت در تجمعی در دروازه دولت تهران فریاد برآورد:<< این چه مملکتی است،این چه زندگی است،این چه شاهی است>> و این از حرکت‌هایی بود که بارها از او مشاهده شده بود. سید علی اندرزگو،نسبت به فدائیان اسلام و(شهید) حجت الاسلام سید مجتبی نواب صفوی،ارادتی خاص داشت و در جریان مبارزات آنان قرار گرفت.از طرفی دارای روحیه شدید مذهبی و ظلم‌ستیزی بود. شهادت نواب صفوی، قلبش را جریحه‌دار کرد و کینه شاه و وابستگان او را در دلش دوچندان کرد. هیئت‌های موتلفه که پایگاه آن، هیئت‌های مذهبی و بازار تهران بود و متولیان آن از مبارزین مسلمان بودند، فعالیت خود را شروع کرد. سید علی علاقه زیادی به شهید نواب صفوی داشت و همین مسئله باعث شد که وی با تشکیلات فدائیان اسلام و متولفه آشنا شود. در آستانه دهه ١٣۴٠،گروه های مختلفی که در عرصه جامعه فعال بودند و وجهه مذهبی و اقتصادی داشتند، در رویارویی روحانیون با رژیم، به نفع روحانیت وارد صحنه شدند و از مراجع خود حمایت کردند. بسیاری از آنان پس از وفات آیت الله بروجردی به مرجعیت امام خمینی (ره) گرویدند. آنها با شروع حوادث سال های ١٣۴١و ١٣۴٢ فعالانه وارد صحنه مبارزات و حمایت از امام (ره) شدند. _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌‌‌ابراهیم‌هادی‌_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_پنجم .|آغاز مـبارزه|. سید علی که از اول جوانی سری پرشور داشت و مبانی ظلم و بیداد
.|آغاز مبارزه|. پس از واقعه ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، سید علی اندرزگو دستگیر و تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار گرفت و با اینکه در زیر شکنجه بیهوش شده بود،کوچک‌ترین کلامی که بتواند شکنجه گران را به مقصودشان رهنمون سازد بر زبان نیاورد. سید علی آن زمان در بازار تهران در مغازه برادرش به نجاری و صندوق سازی اشتغال داشت. او به جلسات حاج صادق امانی که یکی از هیئت‌های تشکیل دهنده مؤتلفه بود،راه یافت و در پخش اعلامیه‌های امام خمینی(ره) به فعالیت پرداخت. در اسفند ۱۳۴۲،کابینه حسنعلی منصور بر سر کار آمد پس از بحث‌های فراوان، لایحه کاپیتولاسیون را به تصویب رساند.این لایحه ایران را به مستعمره‌ای برای نظامیان آمریکایی تبدیل می‌کرد. یعنی اگر در کشور ما یک نظامی آمریکایی، مرجع تقلید ما را می‌کشت، دادگاه‌های ایران اجازه محاکمه آن نظامی را نداشتند و باید برای محاکمه به دادگاه‌های آمریکا منتقل می‌شد! چیزی که امروزه در کشور ژاپن شاهد آن.هستیم نظامی آمریکایی به دختر ژاپنی تجاوز کرده و قتل انجام می‌دهد اما هیچ دادگاهی در ژاپن حق محاکمه اورا ندارند! امام خمینی (ره) در ۴ آبان ماه ۱۳۴۳، سخنرانی شدیدالهنی علیه این لایحه ایراد کردند و متعقبا دستگیر به ترکیه تبعید شدند. گروه‌های انقلابی به این نتیجه رسیدند که برای دفاع از امام و حذف کاپیتولاسیون، اعدام انقلابی حسنعلی منصور را طرح ریزی کنند. از طرفی سید علی که در جلسات حاج صادق حضور داشت، تحت تاثیر شهید امانی، مشغول فعالیت‌های پنهانی شد. در این دوران سید علی در درس حجت الاسلام میرزاعلی اصغر هرندی، با رضا صفار هرندی و محمد بخارایی آشنا شده بود، با آنان ارتباطی تشکیلاتی برقرار کرد و به عنوان رابط شهیدان بخارایی، صفار هرندی و نیک نژاد با با شهید صادق امانی وارد عمل شد. او پس از مدتی در شاخه نظامی به فعالیت پرداخت. دوستانش متوجه شدند که این سید جوان،فوق العاده توانایی بالا در حرکت‌های انقلابی و نظامی دارد و توانایی اطلاعاتی و رازداری او بسیار بالاست. _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_ششم .|آغاز مبارزه|. پس از واقعه ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، سید علی اندرزگو دستگیر و تحت ش
.|اقدام‌عملی|. با تبعید امام خمینی (ره) به ترکیه و نجف، نهضت انقلابی، حالتی دوگانه یافت؛ بخشی از مبارزان فعال، پس از تبعید امام، تصمیم به ترک ایران و فعالیت در کنار ایشان گرفتند و حلقه‌های مبارزان در خارج از کشور را شکل دادند. بخشی از مبارزان نیز در کشور ماندند و به تداوم نهضت در داخل پرداختند مسئله مهم در داخل کشور، فرایند تحول آرام در جمعیتی بود که مرجع تقلید خود را در تبعید می‌دید. یک شاخه از این جمعیت‌ها که بیشتر تحت نفوذ حاج صادق امانی بود از دست پرورده‌های فکری و اخلاقی او بودند، با اطلاع حاج مهدی عراقی، آرام آرام به سوی اقدامات نظامی گرایش یافتند. این گروه پس از تبعید امام(ره) ابتدا خواستار اقدامی جدی علیه رژیم شاه شدند، ولی به درخواست شهید مهدی عراقی و دیگران به منظور برنامه‌ریزی دراز مدت و اقدامات اصولی، صبر پیشه کردند. این گروه به تدریج پس از تهیه اسلحه و مواد منفجره لازم، به تمرینات نظامی پرداختند. در همین زمان، مسئله اعدام انقلابی حسنعلی منصور نخست وزیر وقت مطرح شد. چرا که او طراح لایحه ننگین کاپیتولاسیون بود.او عنصر خودفروخته‌ای بود که از حمایت انگلیس و آمریکا، هر دو برخوردار و مجری سیاست غرب در ایران بود. قرار شد دست جنایتکار او از صحنه کشور کوتاه گردد تا درس عبرتی باشد برای دیگران کسانی که سند بندگی ایران را به امضا می نشستند. _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_هفتم .|اقدام‌عملی|. با تبعید امام خمینی (ره) به ترکیه و نجف، نهضت انقلابی، حالتی
.|اقدام‌عملی|. سید علی اندرزگو به همراه دیگر افراد شرکت کننده در این عملیات دور هم جمع شدند. او اولین نفری بود که دست روی قرآن گذاشت و سوگند یاد کرد که تا آخرین قطره خون خود نسبت به نهضت و آرمان های اسلامی آن وفادار بماند آنها مبارزان معتقد و مسلمان بودند که بدون اذن مرجعیت هیچ کاری نمی‌کردند، در سال ۴۳ هم به جهت عدم دسترسی به امام، خدمت آیت الله میلانی رفتند. آنها اجازه انجام این عملیات را خواستند و پس از موافقت ایشان، برنامه‌ریزی را شروع کردند. مسئولیت‌ها تقسیم شد. گروهی مسئولیت شناسایی را به عهده گرفتند عده‌ای دست‌اندرکار تهیه ابزار لازم شدند و تعدادی نیز به عنوان مجری حکم الهی تعیین گردیدند. نقش شهید اندرزگو به خاطر توانایی بالایی که داشت، به عنوان ناظر و تمام کننده تعیین شد. او باید خودروی نخست وزیر را متوقف می‌کرد و در ادامه عملیات، اگر گلوله‌های شهید بخارایی به منصور اصابت نکرد، سید علی باید کار را تمام می‌کرد. رژیم شاهنشاهی پس از جنایات ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ و تصویب طرح کاپیتولاسیون و تبعید حضرت امام، به خیال خود، تمام مخالفین را سرکوب کرده بود، اما این بار دست انتقام الهی از آستین هیئت‌های موتلفه اسلامی بیرون می‌زد. در شب قبل از عملیات، مجریان طرح در منزل شهید صفار هرندی جمع شدند و برای آخرین بار طرح عملیات را مرور کردند. بعد از بررسی وسایل اسلحه‌ها و انتخاب بهترین شیوه عمل راه‌های فرار، دیگر احتمالات موجود مورد بررسی قرار گرفت. سپس به دعا و مناجات پرداختند. بعد برای اینکه رژیم فاسد و یا گروه‌های ملی گرا، یا چپی‌ها و.... نتوانند از این حرکت استفاده کنند و یا به خود نسبت دهند، قطعنامه‌ای تهیه کردند و نوارهایی را به عنوان انگیزه عمل و وصیت‌نامه پر کردند که متاسفانه این اسناد پس از دستگیری آنان به دست مامورین شهربانی افتاد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز اثری از آن به دست نیامد. _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی‌_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_هشتم .|اقدام‌عملی|. سید علی اندرزگو به همراه دیگر افراد شرکت کننده در این عملیات
.|اعدام‌انقلابی|. روز موعود یعنی اول بهمن ١٣۴٣ فرا رسید. نخست وزیر در ساعت ١٠ صبح برای رفتن به مجلس شورای ملی وارد میدان بهارستان ‌شد. شهید بخارایی کت مخمل راه راه بر تن داشت و خود را مانند نوجوانی غربزده آراسته بود. سید علی اندرزگو که شاگرد نجار بود، لباس نو و اتو کشید پوشید. او کراواتی که حاج صادق امانی برای رد گم کردن به او داده بود، به خود آویزان کرد! شهید نیک‌نژاد و شهید هرندی لباس عادی داشتند و ‌هید حاج صادق امانی به عنوان مراقب عملیات، در تاکسی منتظر بود. همه چیز هماهنگ بود و عملیات آماده اجرا شد. طبق اسناد؛ابتدا محمد بخارایی یک گلوله به طرف حسنعلی منصور شلیک می کند که به شکم او می‌خورد. منصور خم می‌شود. گلوله دوم به گلوی منصور می‌خورد. گلوله سوم را که می‌خواهد به مغز او بزند اسلحه گیر می‌کند و محمد بخارایی فرار می‌کند. پس از فرار شهید بخارایی، مرتضی نیک‌نژاد برای انحراف افکار مامورین از تعقیب بخارایی، اقدام به تیراندازی هوایی می نماید. نظم میدان بهارستان به هم ریخته بود. برخی شاهدان و راویان این حادثه میگویند: <در این زمان آقا سید علی اندرزگو با مهارتی هرچه تمام تر، کار را ‌شروع کرد و خودش را جلوی ماشین پلیس انداخت! _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی‌_
.|اعدام‌انقلابی|. مامورین به خیال اینکه او را زیر گرفته‌اند دستپاچه شده و متوقف می‌شوند. اندرزگو بلافاصله خودش را به منصور رسانده و گلوله‌ای که حکم تیر خلاص دارد را به سر او می‌زند و از سوی دیگر فرار می‌کند.> مامورین در تعقیب خود موفق می‌شوند محمد بخارایی را دستگیر کنند. او هنگام فرار بر روی زمین یخ زده لیز خورد و دستگیر شد. سید علی اندرزگو و نیک نژاد و صفار هرندی، پس از مشاهده اوضاع، طبق قرار با شهید امانی، هر یک از سمتی فرار کرده و خود را به میدان شوش رسانده و اسلحه‌ها را تحویل می‌دهند و مقرر می‌شود تا یک هفته، هیچ یک از افراد به خانه نروند و زندگی مخفی داشته باشند. با دستگیری محمد بخارایی، تمامی نیروهای اطلاعاتی و امنیتی اعم از شهربانی و ساواک به صحنه می‌آیند و نصیری که در آن زمان ریاست شهربانی کل کشور را به عهده داشت، شخصاً برای بازجویی  کلانتری می‌آید. اولین خبری که در این مورد منتشر می‌شود، بخارایی را نوجوانی ظاهرا لال معرفی می‌کند، چرا که او قصد بازگو کردن اسرار را نداشت. اما... با شکنجه بخارایی و از طریق فشار بر پدر و مادر او، دوستان نزدیکش شناسایی و سرانجام نیک نژاد و صفار هرندی دستگیر می شوند و در بازجویی‌ها و در زیر شکنجه‌های ددمنشانه، نام حاج صادق امانی و سید علی اندرزگو نیز مطرح می‌گردد. نقل است که دستور دستگیری حاج صادق امانی و اندرزگو را شخص شاه صادر می‌کند و  پیگیری‌ها جدی‌تر ادامه می‌یابد. _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی‌_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_دهم .|اعدام‌انقلابی|. مامورین به خیال اینکه او را زیر گرفته‌اند دستپاچه شده و متو
.|بی‌دادگاه|. حاج صادق امانی و بسیاری از اعضای هیئت‌های متلفه دستگیر می‌شوند و پس از مدتی، بی دادگاه های ارتش، حکم را صادر می‌کنند :حاج صادق امانی، محمد بخارایی، مرتضی نیک‌نژاد و رضا صفار هرندی به اعدام، تعدادی حبس ابد و بعضی دیگر به حبس‌های طولانی یا کوتاه و سید علی اندرزگو و شخصی به نام یزدی زاده نیز غیاباً به اعدام محکوم می‌گردند. مهدی عراقی و آقای عسگر اولادی و انبارلویی نیست که در این حلقه بودند به زندان‌های بلند مدت محکوم شدند. اندرزگو که در حلقه اول این جریان بود، در سال ۴۳ به اعدام محکوم شد. او از همان سال زندگی مخفی و مبارزاتی را شروع میکند که ۱۴ سال به طول انجامید. یزدی زاده نیز در آن سال‌ها از ایران خارج شد. فعالیت او تا آنجایی پیش رفت که رئیس ساواک با رئیس شهربانی و ژاندارمری برای شاه، یک گردش کار می‌فرستند و می‌گویند: اگر سید علی اندرزگو معروف به فلان و فلان (اسم‌های مستعار او) دستگیر و یا کشته شود تا ۷۰ درصد از فعالیت انقلابی‌ها کاسته می‌شود! این گزارش در اسناد ساواک موجود است، که اگر ما اندرزگو را دستگیر کنیم ۷۰ درصد فعالیت انقلابیون کم می‌شود. او شده بود خار در چشم شاه و عوامل ساواک، چرا که به سایه اندرزگو هم نمی‌رسیدند، زمانی که ردی از او یافته و نزدیک می‌شدند، اندرزگو از محل فرار می‌کرد. یعنی آنقدر توانمند بود که در مامورین هم ارتباط داشت می‌دانست کی و کجا دنبالش هستند! _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_یازدهم .|بی‌دادگاه|. حاج صادق امانی و بسیاری از اعضای هیئت‌های متلفه دستگیر می‌شو
.|تلاش برای دستگیری|. ادعای داشتن اطلاعات کامل از کم و کیف فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و مبارزاتی شهید اندرزگو از طرف هر کس که باشد، ادعایی بی‌اساس است. چرا که او در نهایت پنهانکاری به فعالیت پرداخت و به فراخور ظرفیت وجودیِ هر کس که در این طریق، همراهش بود، با او فعالیت می‌کرد به گوشه‌ای از فعالیت‌های گسترده خود را با او در میان می‌گذاشت. صد البته همین روش صحیح بود که باعث شد دستگاه اهریمنی ساواک، با تمامی امکانات و هزینه‌های گزافی که در راه شناسایی و دستگیری او صرف کرد، برای سال‌ها ناکام و سردرگم بماند هر زمانی که به دستگیری و اطمینان می‌یافت، با منزل خالی او روبرو می‌شد. باید گفت سید علی اندرزگو، یک فرد نبود تا بتوان مجموع فعالیت‌های او را در یک فرد توصیف کرد، بلکه او در طریق جهاد، یک ملت بود. از روز تیرباران اعضای موتلفه، پرونده منصور به خاطر عدم دستگیری سید علی اندرزگو مفتوح ماند. شاه هر بار از سران ساواک سراغ او را می‌گرفت! در این راستا نیروهای امنیتی شاه، چندین سال این پرونده را تعقیب کردند و هر بار با شکست مواجه شدند. تعداد حجیم مکاتبات انجام شده و صرف هزینه‌های گزاف، تعقیب مراقبت‌های نوبه‌ای، بازرسی مرتب منازل اقوام و آشنایان، همگی حکایت از تلاش گسترده دستگاه امنیتی شاه برای دستیابی به سید علی بود. آنان با ناامن کردن تمامی مکان‌ها برای سید افزایش مراقبت‌ها و فرستادن جاسوس در میان دوستان او، تلاش گسترده‌ای رابرای به دام انداختن او به کار بردند اما هیچکدام مؤثر نبود.. _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی‌_
آواے عاشقے
#چریک‌_تنها #پارت_سیزدهم .|تلاش برای دستگیری|. با دستور مستقیم شاه، نیروهای اطلاعاتی ساواک و شهر
.|شیخ عباس تهرانی|. شهید حجت الاسلام سید علی اندرزگو که مقدمات دروس حوزوی را فرا گرفته بود، بهترین راه را تغییر لباس تشخیص می‌دهد و از این رو عازم شهرستان قم می‌گردد و در حوزه علمیه مشغول به تحصیل می‌شود. او با نام مستعار شیخ عباس تهرانی به زندگی مخفی خود ادامه می‌دهد و از آن روی که عکس‌های تکثیر شده و ارسالی به ساواک‌ها و شهربانی‌ها، عکس‌های شناسنامه‌ای او بوده‌اند، شناسائی او در لباس روحانی برای مأمورین به مراتب سخت‌تر بود. سال ۱۳۴۷ فردی به نام بشارتیان با حمایت رژیم برای وارد ساختن ضربه‌ای بر پیکره‌ی حوزه علمیه قم،تصمیم به ساخت سینما در شهرستان مذهبی قم می‌گیرد. شیخ عباس تهرانی وارد عمل شده و با جمع کردن عده‌ای از طالب، حرکت اعتراض آمیزی را شروع می‌نماید و برای اعلام انزجار از ساخت سینما و یاری طلبیدن به صورت جمعی به بیوت مراجع تقلید می‌روند که شیخ عباس ضمن سخنرانی‌های داغ، مورد تشویق آنان واقع می‌گردد. علی‌رغم اعتراضات و تلاش‌های انجام شده، این سینما ساخته می‌شود تا اینکه گروهی که به نام گروه عباس آباد مشهور می‌شوند با کمک سید علی اندرزگو، سینمای قم را منفجر می‌کنند. با ارسال گزارش‌های منابع ساواک از حرکت‌های اعتراض‌آمیز به تحریک شیخ عباس، پرونده‌ای به نام وی در قم گشوده و این گزارش‌ها به مرکز ارسال می‌گردد. شهید اندرزگو به کمک یکی از دوستان به مدرسه علمیه چیذر تهران که تازه افتتاح شده بود، نقل مکان می‌کند. _نوشته‌شده‌درگروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_چهاردهم .|شیخ عباس تهرانی|. شهید حجت الاسلام سید علی اندرزگو که مقدمات دروس حوزو
.|آشنایی|. راوی:حجت‌الا‌سلام‌غفاریان. من شاگرد آیت‌الله خزعلی بودم. مدتی بعد از ترور منصور، ایشان یکی از طلبه‌ها را به من نشان داد و فرمودند: «حواست به این مرد باشد تا بگویم چه کنیم». ایشان چند ماهی در خانه ما حضور داشت تا نهایتاً آیت‌الله خزعلی به من گفتند: «او در جریان قتل منصور دخالت داشته و اسمش سید علی اندرزگوست. اسمش را عوض کن و به او جا و مکان بده و او را طلبه و معمم کن.» من هم عمامه روی سرش گذاشتم و شروع کردیم به درس دادن،ماه‌های محرم و رمضان هم که برای تبلیغ می‌رفتیم، به امر آیت‌الله خزعلی او را همراه می‌بردم. او شجاعت و نترس بود. خیلی اهل روضه خواندن نبود و وقتی منبر می‌رفت، بیشتر برای مردم حرف می‌زد. یکبار برای تبلیغ به روستاهای دور دست هندیجان رفتیم. در اطراف بندر دیلم و کمی آن طرف‌تر از ماهشهر. ایشان رفت و در اطراف گشتی زد تا ببیند می‌تواند کسانی را پیدا کند که برایش اسلحه بخرند و جمع کند و او یکجا ببرد! در آن شرایط خطیر که برای یک فشنگ، آدم را اعدام می‌کردند! او شجاعتش مثال زدنی بود. _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_پانزدهم .|آشنایی|. راوی:حجت‌الا‌سلام‌غفاریان. من شاگرد آیت‌الله خزعلی بودم. مدتی
.|آشنایی|. راوی:حجت‌الا‌سلام‌غفاریان. در یکی سفر ها هم خیلی خونسرد به من گفت:(غفاریان! این چمدان پر از اسلحه کلت است، باید این را قم ببریم!) سوار اتوبوس شدیم و چمدان او را زیر ساک های خودمان - که پر از کتاب بود - گذاشتیم. ماموران چند ساک را گشتند و دیدند پر از کتاب است و دیگر چمدان او را نگشتند! آمدیم قم و اسلحه را به خانه ما بردیم. بعد هم با ماشین بنده بردیم تهران و بین رفقا و نیروهای مبارز تقسیم کرد. کارش این بود. می رفت کردستان و این طرف و آن طرف و ضمن تبلیغ، اسلحه می‌خرید و به تهران می‌برد. بسیار آدم عجیبی بود. با اینکه شدیدا تحت تعقیب بود امام به راحتی کار خودش را انجام می‌داد. با وجود هوش فوق‌العاده‌ای که داشت، بخاطر زندگی مخفی و کاره‌های مبازاتی، نتوانست خیلی درس حوزوی بخواند. فقط در حدی که قرآن را تفسیر را می‌فهمید درس می‌خواند. از سال ۴۷ هم بسیاز درگیر مبارزه و گردآوری اسلحه و آموزش انقلابیون بود. او به دلیل نوع زندگی‌اش، خیلی نتوانست با کسی مأنوس شود. غالبا مخفی بود. بعد هم که ازدواج کرد و برایش خانه ای گرفتیم، خانم اولش تاب زندگی به آن شکل را نداشت و این احتمال وجود داشت که جان خود سید هم به خطر بیفتد‌، برای این از هم جدا شدند. سید بین طلبه‌ها شناخته شده نبود. کسانی هم که او را می‌شناختند، او را شیخ عباس تهرانی خطاب میکردند. فقط ما چند نفر او را می‌شاختیم و سعی میکردیم حتی الامکان هویتش را مخفی نگه داریم. البته از لحاظ عاطفی با مرحوم آیت‌الله مشکینی رابطه داشت، اما این رابطه آشکار نبود. من هم وقتی از ایشان یا چند نفر دیگر،درباره شهید اندرزگو سوال می‌کردم یا واقعا او را نمی‌شناخت یا نمی‌توانست درباره‌اش حرف بزنند. _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_شانزدهم .|آشنایی|. راوی:حجت‌الا‌سلام‌غفاریان. در یکی سفر ها هم خیلی خونسرد به من
.|شلیک‌اشتباه|. راوی:حجت‌الا‌سلام‌غفاریان. هر وقت می‌آمد قم میگفت: برایم لباس آخوندی دست و پا کن! فقط زنگ می‌زد و سلام و احوالپرسی می‌کرد. قرار گذاشته بودیم که پشت تلفن آدرس ندهد، ولی همیشه قرارمان پیاده روی مقابل قبرستان نو بود. من با ماشین دنبالش می‌رفتم و سخت مراقبت می‌کردم که یک وقت مأموری تعقیبش نکند. می‌گفت در کردستان آشناهایی دارد و چندبار آنجا رفت. بعد هم به من زنگ میزد که بیا مرا ببر! یک بار سر قرار رفتم و دیدم چهار حلب روغن کرمانشاهی آورده است! سریع فهمیدم که روغن نیست و اسلحه است. آنها را پشت ماشین گذاشتم و آمدیم خانه و تا ساعت ۱۲ شب، تک تک اسلحه ها را امتحان کرد. آخر شب بود که آمد یکی از اسلحه ها را امتحان کند که تیر در رفت! سقف خانه سوراخ شد و صدای عجیبی در محل بلند شد. به من گفت:《سریع برو بیرون و یک خبری بگیر!》رفتم و دیدم در و همسایه ها بیرون ریخته‌اند و دارند اصرار می‌کنند که صدا از خانه من بوده من هم به همسایه ها گفتم: بله من هم صدا را شنیدم، نمیدانید از کجا بود؟ _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_هفدهم .|شلیک‌اشتباه|. راوی:حجت‌الا‌سلام‌غفاریان. هر وقت می‌آمد قم میگفت: برایم
.|شلیک‌اشتباه|. راوی:حجت‌الا‌سلام‌غفاریان. آنها اصرار می‌کردند که ما صدا را از خانه تو شنیدیم چه کنم. گفتم صبرکنید. رفتم داخل خانه. فکری به ذهنم رسید و سریع برگشتم و گفتم:《درسته کپسول گاز بود!》 خلاصه هر جوری‌ که بود همسایه ها را رد کردم و رفتند. اندرزگو گفت: 《دیگر ماندن من جایز نیست و همین امشب باید بروم، چون احساس خطر می‌کنم.》آن شب رفت و فردا زنگ زد که چه خبر؟ گفتم چیزی نیست. آمد و اسلحه ها را پشت ماشین گذاشتیم و بردیم تهران و در آنجا تقسیم کرد. در آوردن اسلحه و تقسیم آن چنان مهارتی داشت که یک بار صمدیان پور، رئیس شهربانی وقت در جلسه ای به رؤسای کمیته های شهربانی لیوان آبی را نشان داد و آن را سر کشید! بعد در مورد اندرزگو گفت: 《به همین آسانی اندرزگو اسلحه ها را از مرز رد می‌کند و می‌آورد و پخش می‌کند. به قدری در این کار مهارت دارد که نمی‌دانیم با او چه کنیم؟》 یادم هست که خصوصا در لرستان، آشنا زیاد داشت چوپانی در آنجا که صدتا صدتا برایش اسلحه می‌آورد، او هم میرفت و اسلحه ها را میخرید و می آورد. می‌گفتم از چه کسی میگیری؟《می‌گفت آنها را نشناسی برایت است، چون خودت و زن و بچه‌هایت در معرض خطر قرار می‌گیرند.》 من همیشه تا دم درب خانه‌ها با او می‌رفتم. درست هم می‌گفت. ساواک به شدت در تعقیبش بود، اما هم به خواست خدا و هم تیزهوشی عجیب و غریبش جان به در می‌برد. _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_هجدهم .|شلیک‌اشتباه|. راوی:حجت‌الا‌سلام‌غفاریان. آنها اصرار می‌کردند که ما صدا
.|ازدواج|. در اوایل سال ۱۳۴۳،در حالی که سید ۲۷ سال سن داشت ،با معرفی (شهید)حاج مهدی عراقی،برای خواستگاری به منزل حاج رضا ... رفت و دختر اورا خواستگاری کرد، اما اين وصلت چند ماهی بیشتر طول نکشید و بعد از قتل حسنعلی منصور،فشار روی وی و همسر و خانواده همسرش زیاد شو بارها آنها را به بازجویی کشاندند ،لذا با فراری شدن سید،اين زندگی نوپا به پایان رسید. سید چند سال سرگردان و بدون خانواده مشغول فعالیت بود تا سرانجام با وساطت حجت الاسلام موسوی، امام جماعت مسجد چیذر و حجت الاسلام هاشمی علیا، سرپرست حوزه علمیه چیذر و با نام مستعار شیخ عباس تهرانی، به خواستگاری دختر اقای عزت الله سیل پور رفت. همسرش میگفت: حدود سال ۱۳۴۹ بود که با اقلی اندرزگو اشنا شدم و ازدواج کردم. ان زمان من ۱۶ سلل سن داشتم و ایشان حدود ۲۹ سال سن داشت. من دختری بودم که که به لحاظ تربیت و جوّ مذهبی خانواده،زیاد به مسجد میرفتم. میش نماز مسجد محل مان در چیذر، حاج اقا موسوی ایشان را به خانواده ما معرفی کرد. حاج اقا میگفت:(( این جوان که طلبه ی حوزه ی چیذر است، گفته که میخواهد ازدواج کند و دختر مورد نظر باید این شرایط را داشته باشد ؛ اول اینکه برادر نداشته باشد، دوم پدرش ادم ساده ای باشد، سوم اینکه خانوادشان شلوغ نباشد!)) _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_نوزدهم .|ازدواج|. در اوایل سال ۱۳۴۳،در حالی که سید ۲۷ سال سن داشت ،با معرفی (شهید
.|ازدواج|. قرار شد برای دیدن همدیگر، به اتفاق خانواده به منزل آقای موسوی در منطقه اختیاریه در شمال تهران برویم. آن ایام من دختر پرتحرک و شلوغی بودم. دفعه اول آنجا بود که ایشان را دیدم. قبل از آن خواستگارهایی برایم آمده بود ولی نپذیرفتم و علل خاصی هم داشت. یکی از علل مهم این بود که آنها کارمند و به خصوص کارمند صنایع دفاع بودند، اعتقاد من این بود که پول این‌ها در زمان شاه حلال نیست. من گفته بودم که می‌خواهم زن یک طلبه روحانی بشوم تا هر زمان که در زندگی به مشکل و مسائل شهری برخوردم،آن را از شوهر خود بپرسم. البته بعدها فهمیدم که یکی از آن خواستگاران، ساواکی بوده است. موقعی که به منزل آقای موسوی رفتیم، ایشان که آن زمان برای ما به نام (شیخ عباس تهرانی) معرفی شده بود_ جالب اینه که حتی طلبه‌های حوزه‌ای که او در آنجا درس می‌خواند و حتی حاج آقا موسوی او را به همین نام می‌شناختند_گوشه نشست. طبق رسم و رسوم، چای که بردم، به خاطر خجالت حجب و حیا، نه من می‌توانستم ایشان را ببینم و نه ایشان مرا. رویم نشد نگاهش کنم. موقعی که خواست از خانه خارج شود، از پنجره نگاهش کردم_ البته طوری که متوجه نشود_ لباس قبای نیمچه ای تنش بود و کلاه عرق چین مشکی بر سر گذاشته بود. آنطور که می‌گفتند، تازه طلبه مدرسه ی چیذر شده بود. بعد ها خودش میگفت، طالب زیاد داشته ولی قبول نکرده بود که ازدواج کند. چون جوانی بود خوش سیما که برای کسب دروس حوزوی در مدرسه چیذر درس می‌خواند و مردم هم به طلبه ها و اهل دین علاقه زیادی  داشتند. خانواده هایی بودند که برای آنها، به خصوص برای او غذا می‌بردند و یا لباس های شان را می‌شستند و بعضی هم در خواست می‌کردند که دامادشان شود. _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی‌_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_بیستم .|ازدواج|. قرار شد برای دیدن همدیگر، به اتفاق خانواده به منزل آقای موسوی د
.|زندگی‌پرماجرا|. خانم کبری سیل سپور(همسر شهید) هنگامی که در خانه حاج آقا موسوی نشستیم تا برای خواستگاری صحبت کنیم، او بدون پدر و مادرش آمده بود. وقتی سؤال کردیم آنها کجا هستند، بنای شوخی گذاشت و در نهایت گفت:《من زیر بوته ای هستم و کسی را ندارم.》 برای بار دومکه آمد صحبت کند- چون درست هم‌دیگر را ندیده بودیم و حرف نزده بودیم - به من گفت:《 من کسی را ندارم و یک طلبه هستم که چیزی از مال دنیا ندارد. اگر میتوانی نان طلبگی بخوری، بسم الله.》 من هم در جواب گفتم:《من میخواهم با کسی ازدواج کنم که اگر مسئله ای پیش آمد لازم نباشد از دیگران بپرسم آن مسئله را از شوهر خودم بپرسم.》 در میان صحبت‌هایش به هیچ وجه درباره‌ی سابقه‌ی مبارزاتی اش و این که دنبالش هستند صحبت نکرد و ما همه فکر میکردیم او یک طلبه ی ساده و معمولی است. بعدها فهمیدم که آقای اندرزگو مادرشان اصفهانی و پدرشان تهرانی است. خود ایشان هم در جنوب تهران در دروازه غار متولد شده بود. اهل چیذر نبود. شش سال بود که تحت تعقیب بود و من اینها را بعدها فهمیدم. _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_بیست‌و‌یکم .|زندگی‌پرماجرا|. خانم کبری سیل سپور(همسر شهید) هنگامی که در خانه
و دو .|زندگی‌پرماجرا|. خانم کبری سیل سپور(همسر شهید) ایشان به مادرم گفت:《من کسی را ندارم. شما که دخترتان را به من می‌دهید باید برای من هم مادری کنید.》 ما نمیدانستیم، گفتیم بنده خدا لابد کسی را ندارد مهریه من در سال ۱۳۴۹ حدود هفت هزار تومان بود. مدتی مانده به تولد حضرت زهرا(س) که عقد کردیم. یک ماه عقد کرده ماندم و روز تولد حضرت زهرا(س) به خانه بخت رفتیم. ایشان خانه ای در چیذر رهن کرد. مستأجر بودیم با دو اتاق. ایشان ابتدای آشنایی ما لباسش از آن کتهای بلند بود که طلبه ها به تن می کردند؛ اما وقتی عقد کردیم لباس روحانی پوشیدند. یک روز که به نظرم عید مبعث بود آقای فلسفی برای شرکت در یک روز جشن عید به حوزه علمیه چیذر آمد و مراسم عمامه گذاری بود که چند طلبه عمامه گذاری کردند که یکیشان هم شهید اندرزگو بود که به دست آقای فلسفی عمامه گذاشت و به نام شیخ عباس تهرانی معروف شد. آقا سید مهدی را خدا در همان خانه به ما داد. زندگی آرام و خوبی داشتیم در کنار، درسش منبر هم میرفت و در مسجد رستم آباد نماز می خواند. در منزل یک کمد داشتیم که ایشان مدام درب آن را قفل میکرد گاهی خیلی تند می آمد و به طوری که من متوجه نشوم چیزهایی داخل آن می‌گذاشت یا برمی‌داشت و درش را قفل می‌کرد! وقتی می‌پرسیدم داخل این کمد چیست؟ می گفت:《امانات و وسایل مردم است که نمیخواهم کسی به آنها دست بزند.》 _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی‌_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_بیست و دو .|زندگی‌پرماجرا|. خانم کبری سیل سپور(همسر شهید) ایشان به مادرم گفت:《م
.|آموزش‌سلاح|. خانم کبری سیل سپور(همسر شهید) یکی از روزها جوانی به خانه مان آمد، چیز غیر عادی ای نبود می‌آمدند و می‌رفتند او و آقاسید با هم در اتاقی بودند و من در اتاق دیگر مهدی پسرمان را - که آن زمان دوماهه بود - نگهداری میکردم. ناگهان صدای شلیک گلوله ای از اتاق آنها به گوش رسید. آقا رنگم پرید. آقا سراسیمه پرید بیرون اتاق و آمد طرف من و مهدی، دست پاچه گفت:《شما و مهدی که نترسیدید؟》 گفتم:《نه؛ مگر چی شده؟》گفت:《چیزی نبود، این دستگاه ضبط صوت خراب شده یک دفعه صدا داد.》 بعدها فهمیدم که آن جوان - که نشناختمش - برای دیدن آموزش کار با سلاح آنجا که بوده درحین تمرین، گلوله ای از اسلحه کلت در می‌رود و به ضبط صوت می‌خورد. در چنین مواقعی که دوستانش را به خانه می‌آورد، برای این که سر مرا گرم کند، سبزی میخرید و با خود به خانه می‌آورد تا من پاک کنم ولی در اصل برای سرگرم کردنم بود. بعدها کم کم چیزهایی فهمیدم. یک روز به او گفتم:《آقا، این کارهایی که در خانه انجام می‌دهید خطر دارد، یک موقع چیزی منفجر می‌شود و کار دستمان می‌دهد. او چشم غره ی تندی رفت و گفت:《چیزی نیست، شما به این کارها کار نداشته باش.》 _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی‌_
آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_بیست و دو .|زندگی‌پرماجرا|. خانم کبری سیل سپور(همسر شهید) ایشان به مادرم گفت:《م
.|آموزش‌سلاح|. خانم کبری سیل سپور(همسر شهید) هیچ‌گاه احتیاط را از دست نمیداد. حتی زمانی که می‌خواست به من توصیه کند که مراقب اوضاع باشم، میگفت: 《اگر احیاناً دیدی مأمورین دولت آمدند دم خانه و سراغ مرا می‌گیرند بدان که منبر داغ و تندی رفته ام و آنها دنبالم می‌باشند برای همین حول نکن و فقط بگو به خانه نیامده ام و نمیدانی کجا هستم.》 سال ۵۱ هنگامی که در خانه ی آقای حیدری در چیذر می نشستیم، یک روز سریع آمد خانه و گفت:《 وسایل را جمع کن که باید برویم تبریز هرکس هم پرسید کجا می‌روید بگو برادر شوهرت تصادف کرده، می رویم تبریز دیدنش.》 مهدی چهار ماهه بود. مقداری وسایل را جمع کردم و به اطرافیان مطلب را گفتم و یک‌راست رفتیم قم و چهار ماه آنجا ساکن شدیم! ماه محرم بود که برای تبلیغ رفتند آبادان و جاهای دیگر. هم می‌رفت تبلیغ و هم اسلحه می‌آورد. جالب این بود، هرجا که برای تبلیغ می‌رفت، مرغ و خروس زنده می‌گرفت تا به عنوان پوشش استفاده کند وقتی برمی گشت کلی مرغ و خروس با خود می‌آورد پدر و مادرم را هم یک بار آورده بود قم و خانه ما را بلد بودند. بعد از عاشورا، از تبلیغ که آمد دلش خیلی درد می‌کرد؛ گفت من میروم درمانگاه. او که رفت ساعت ۱۲ شب یک دفعه زنگ خانه به صدا درآمد بیرون که رفتم دیدم خانه تحت نظر است. پدر و مادرم را گرفته بودند و آنها هم بالاجبار خانهی ما را نشان داده بودند با این که خانه تحت نظر بود و مأمورین همه مسلح بودند ولی خیلی از او می‌ترسیدند او هم غالبا همراه خود نارنجک و اسلحه داشت. ساعتی بعد آقا به خانه آمد از آمدن او به داخل خانه تعجب کردم وقتی گفتم که مأمورین در کوچه و جلوی خانه هستند چه طور آمدی داخل گفت:《آیه‌ی و جعلنا را خواندم. من آنها را میدیدم. ولی آنها مرا نمی دیدند!!» جالب این بود که هنگام آمدن به خانه تغییر لباس هم نداده و با همان عمامه و لباس طلبگی آمده بود روز بعد وسایل را جمع کردیم و آماده حرکت شدیم. _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی‌_