آواے عاشقے
#چریک_تنها #پارت_بیست و دو .|زندگی‌پرماجرا|. خانم کبری سیل سپور(همسر شهید) ایشان به مادرم گفت:《م
.|آموزش‌سلاح|. خانم کبری سیل سپور(همسر شهید) یکی از روزها جوانی به خانه مان آمد، چیز غیر عادی ای نبود می‌آمدند و می‌رفتند او و آقاسید با هم در اتاقی بودند و من در اتاق دیگر مهدی پسرمان را - که آن زمان دوماهه بود - نگهداری میکردم. ناگهان صدای شلیک گلوله ای از اتاق آنها به گوش رسید. آقا رنگم پرید. آقا سراسیمه پرید بیرون اتاق و آمد طرف من و مهدی، دست پاچه گفت:《شما و مهدی که نترسیدید؟》 گفتم:《نه؛ مگر چی شده؟》گفت:《چیزی نبود، این دستگاه ضبط صوت خراب شده یک دفعه صدا داد.》 بعدها فهمیدم که آن جوان - که نشناختمش - برای دیدن آموزش کار با سلاح آنجا که بوده درحین تمرین، گلوله ای از اسلحه کلت در می‌رود و به ضبط صوت می‌خورد. در چنین مواقعی که دوستانش را به خانه می‌آورد، برای این که سر مرا گرم کند، سبزی میخرید و با خود به خانه می‌آورد تا من پاک کنم ولی در اصل برای سرگرم کردنم بود. بعدها کم کم چیزهایی فهمیدم. یک روز به او گفتم:《آقا، این کارهایی که در خانه انجام می‌دهید خطر دارد، یک موقع چیزی منفجر می‌شود و کار دستمان می‌دهد. او چشم غره ی تندی رفت و گفت:《چیزی نیست، شما به این کارها کار نداشته باش.》 _نوشته‌شده‌در‌گروه‌فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی‌_