#برشی_از_کتاب
#رفیق_مثل_رسول
با موفقیت طی کردن مراحل گزینش دانشگاه امام حسین (ع)، خبر قبول شدن و ثبت نامم همگی از بهترین اتفاقاتی بود که برگ های تقویم زندگی ام را رقم می زد.
یک دوره کوتاه آموزش عمومی داشتیم. برنامه هماهنگ به همه ما داده بودند که صبح زود برای اعزام در محل شروع دوره، داخل محوطه دانشکده باید حاضر باشیم. هنوز شناختی از همدیگر نداشتیم و کل حرف های رد و بدل شده بین ما فقط سلام و صبح به خیر بود.
یکبار که بی حال داخل اتوبوس نشسته بودم، حسین کنار دستم نشست، و خودش رو معرفی کرد، بعدها که با هم صمیمی شدیم گفت: از بس برخوردت سرد و یخ بود فکر کردم از بچه های بالا هستی.
خندیدم و گفتم: حسین بچه بالا کجا بود؟ حالا که کلی باهم رفیق شدیم.
کلاس و دوره های ما داخل دانشگاه شروع شده بود و بعد از اتمام دوره تئوری، اردوهای تخصصی را اجرا می کردند تا فرصت مرور و کار عملی پیدا کنیم.
دوری از خانواده و دوستان برای بعضی از بچه ها سخت بود. سخت تر از دوری فشاری بود که زمان کار عملی روی ما بود؛ غروب که می شد، قیافه هایمان دیدنی بود، یکی پاهایش را ماساژ میداد، یکی زخم ها و تاول های دست و پایش را پماد می زد... خلاصه هر کدام داستانی داشتیم.
ترم تئوری با آموزش عمومی تمام شد، ما برای مراسم افتتاحیه آماده می شدیم؛ این مدت با حسین و عقیل بیشتر آشنا شدم و از بچه های دوره قبل هم دوست هایی پیدا کردم؛ محمودرضا بیضایی، مرتضی مسیب زاده، حسن غفاری و محمد قریب
راپل یکی از برنامه های مراسم افتتاحیه بود که من و چندتایی از بچه های دوره اولی ثبت نام کردیم...
#ادامه_دارد
#Sedaye_Enghelab