تا پیش از سفرش به کربلا پسر خیلی شری بود. همیشه چاقو در جیبش بود خالکوبی هم داشت. خیلی قلدر بود و همه کوچیکتر ها باید به حرفش گوش میدادند. مجید کسی بود که زیر بارحرف زور نمی‌رفت بچه ای نبود که بترسد. خیلی شجاع بود اگر میشنید کسی دعوا کرده هر دو طرف را زور میکرد آشتی کنند وگرنه با خود مجید طرف می‌شدند. در عین مهربانی جوری رفتار میکرد که همه از او حساب ببرند. وقتی از سفر کربلا برگشت مادر پرسیده بود چه چیزی از امام حسین(ع) خواستی مجید گفته بود یک نگاه به گنبد حضرت ابوالفضل(ع) کردم و یه نگاه به گنبد امام حسین (ع) و گفتم : آدمم کنید سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد. همیشه در حال دعا و گریه بود. نیازهایشان را سر وقت می‌خواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می‌خواند. خودش همیشه میگفت: نمی‌دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده ام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش 《پناه حرم، کجا میروی برادرم》بود