شهید شو 🌷
بسم الله الرحمان الرحیم فصل ششم:جوانی 🌹 #فدائی_رهبر 🌹 #قسمت_55 نه اینکه بی تفاوت باشد، اصلا یکی
بسم الله الرحمان الرحیم 🌹 🌹 -مردونه؟😉 -مردونه ی مردونه، علی جون😉😍 -قول؟ قول قول.😉 دستش را وسط گذاشت و بقیه هم دستاهایشان را محکم روی دشتش کوبیدند😊😄 -پس از همین امشب😁 سرش را کج کرد و چشم هایش را به حالت تا کید ، براق کرد و انگشت اشاره اش را با صلابت بالا آورد😌☺️ -نامردِ هر کی بلند نشه علی خلیلی در دوران طلبگی با دو تا از دوستاش خانه ای داشتند که به ان "مقر" می گفتند😅 قرار نماز شب گذاشته بودند ، علی که هم مقید به قول و قرار بود هم نماز شب – هفده، هجده سالش بود که پدرش صدای گریه های نیمه شبش را از اتاق می شنید– سرش هم درد می کرد برای شوخی و سر به سر گذاشتن.😢😍 -آی آی ! پام... پام له شد.😫 -ای وای ببخشید. إ إ این چی بود؟😰 -آ آ....ی !بمیری علی !پامو شیکوندی😫😫 -پاشید ببینم😒 کی بود گفت نماز شب بیدار میشم یادتون رفت😕😕 -نزن علی جون😫 له شدیم😢 حالا پیامبر چیزی نشدی و گرنه فکر کنم قومتو با کتک هدایت می کردی😂😂😫 ادامه دارد.... علی خلیلی عاشق شهادت بود ، نه در سال های اخر عمر که از همان نوجوانی از همان روزی که با پدر به جمکران رفت و در عرضیه اش شهادت را طلب کرد😍😍😔 "نوجوان بود کامیون داشتم و مدام اصرار می کرد منو با خودت ببر😢. یه دفعه که بار کاشان داشتم ، علی رو با خودم بردم ، برگشتم بعد ناهار گفت: بابا !بریم جمکران رفتیم زیارت کردیم و علی عریضه ای نوشت و منم نوشتم وقتی راه افتادیم ، گفتم :علی چی نوشتی؟ گفت: نوشتم یا امام زمان(عج) شهادت رو نصیبم کن این هدیه ای بود از امام زمان(عج) به علی در شب نیمه شعبان دعای علی مستجاب شد و شهادت نصیبش " اصلا به رفتن به غیر شهادت فکر نمیکرد😍 جمله معروف شهید شهرستانی که توی پایگاه شان زده بودند همیشه در ذهنش بود: شهادت یک انتخاب است نه یک اتفاق.» ادامه دارد..... 📚 نویسنده:هانیه ناصری ناشر :انتشارات تقدیر ۱۳۹۵ ... 💞 @aah3noghte💞