‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‎‍ ‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‎•••┈✾~🙂~✾┈••• از سر زلف تو پیداست که سر میخواهی از پریشانی یک شهر خبر میخواهی عشق میدان جنون است، نه پس‌کوچه عقل دل دیوانه مهیاست اگر میخواهی هستی ‌ام عزت و آزادگی ‌ام بود، که رفت از تهیدستی یک سرو ثمر میخواهی؟! شاخه خویش شکستم که عصایت باشم تو ولی، از من افتاده تبر میخواهی! عطر گیسوی تو تا ملک سلیمان رفته‌ ست زلف وا کرده‌ای و شانه‌‌ به‌سر میخواهی! مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز مصلحت نیست که از هر که نظر میخواهی! وصف تو کار کسی نیست به‌جز حافظ و من عاشقی اهل دل و اهل هنر میخواهی