دلتنگیم، به وقت غزل زنگ می‌زند یک مشت واژه بر دل آن چنگ می‌زند فردای عاشقانه‌ی این شعر خسته را با دلخوری، نشسته کسی، رنگ می‌زند از بس قطار حوصله، آهسته می‌رود دست زمانه بر سر آن سنگ می‌زند این رد پای کیست، چه می‌خواهد از غزل حتی خیال بودن او لنگ میزند باریده یاد او مگر از چشمهای من؟ اینگونه، پیچ خاطره ها زنگ می‌زند