تو رفته‌ای از دست، دستم بندِ جایی نیست من رفته‌ام از دست، امّید شفایی نیست کشتیِ سرگردانِ طوفان‌دیده‌ای هستم بعد از تو طوفان هست اما ناخدایی نیست تو مانده‌ای آن سو و من این سو، میانِ ما نیلی خروشان است و اعجاز عصایی نیست برف فراموشی چنان باریده بر ذهنت انگار از من هیچ جایی، ردّپایی نیست اما برایت باز هرشب شعر خواهم گفت قلبی که ناآرام شد، رامِ جدایی نیست... 🌾