من اگر می‌دانستم زندگی دایره‌ایست که باید در آن چرخید و رقصید و کامی از لذت‌هایش گرفت هرگز نه می‌جنگیدم و نه کسی را از خود می‌رنجاندم و نه به هر اتفاق خوب،با تردید نگاه می‌کردم. و شعور را مثل نان جزء جدانشدنیِ رفتارم می‌دانستم و کمی به خودم و آدم‌های زندگی‌م فضا می‌دادم تا آزادانه دقیقه‌های بودن‌شان را آنطور که دل‌شان می‌خواهد زندگی کنند نه آنطور که من می‌خواهم. و بطور قطع به آن‌هایی که درگیر حسد و بخل و کینه‌ بودند اجازه‌ی حضور در زندگی‌م را نمی‌دادم. من اگر می‌دانستم زندگی آفرینشِ فضایی سرخوشانه از بودن است به تمام بایدها پشت می‌کردم و رها می‌شدم. رها و رها و رها...