هر جا می نگرم ترا ز عشق می بینم
این چه حالی است مرا که تو را دلبر می بینم
آغوش بگشای همره دلم باش
بس که تو زیبایی تو را رعنا می بینم
عاشق نگار و وجود نازت شده ام
این چیست که ترا محشر می بینم
مست تو و عیار تو شدن جانانه من است
من ترا ای جانان زیبا و خوشرو می بینم
دلم ذره ای نیست که ترا یاد نکند
من هر دم ترا فرشته ی زیبایی ها می بینم
دلم را تو ببردی نمی دانی چقدر محشری
من ترا ای محشرم نوگل زیبا می بینم
دست بر دلم بگذار بین تپشهای تو شده
من ترا تپش گاه قلب خویش می بینم
مگو بسه که بس کردن ز تو کم است
من ترا مونس دلم هر ان می بینم
سروش .ش