میخواستم یه سوتی بگم از دوست مامانم. این دوست مامان خانوم من داشتن میرفتن با خانواده عروسی که خواهرش یهو حالش بد میشه و نمیتونه بیاد. برای اینکه خیلی حالش بد نبوده خودشون پا میشن میرن عروسی. چون دیر رسیده بودن، تندتند لباس عوض میکنن و میرن توی تالار. این دوست مامانم هم چون لباس خیلی قشنگی پوشیده بودن و از فامیلای نزیک عروس و داماد بودن میرن سر همه میزا سلام علیک میکنن. خلاصه که عروسی تموم میشه. دیگه رفته بودن لباساشونو عوض کنن که برن خونه میبینه شلوارش نیست اینورو بگرد اونورو بگرد. آب شده رفته تو زمین. خلاصه میره به مامانش میگه مامان شلوارمو ندیدی؟ مامانش میگه پاته که😐 اصلاً شلوارشو درنیاورده بوده. حالا تصور کنید با دامن و شلوار سر همه میزا هم رفته. حالا هی شوهرش دلداریش میداد خوبه همینجوریم قشنگی😂😂 سوال من اینه چرا هیچکس بهش نگفته حتی مامانش😄 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran