در میان جمع تنها نشسته بودم
که سخن خداوند به من رسید
همان دم چشم های تاریک من فروغ یافت
و شعله ای از آتش بر دهان من نهادند
اکنون می خندم و فریاد می زنم
که چقدر زندگی خوب و زیباست
اگرچه پای مرا در راهی
خلوت و خاموش نهاده اند
به شادی جمع را ترک می گویم
تا در باغ خویش گشت و گذار کنم
و در این گردش دستهایم را از
میوه ها و گلها پر می کنم
و با دلی پرنشاط به خورشید سلام می کنم
که سرتاسر باغ را برافروخته است
همراه بادها می روم
که بوی خوش گل و یاسمن را
تا گرداب ها با خود می برند
سرانجام به جایی می رسم که
یاسهای بلند می رویند
و چهره های خود را چون قدیسان
سفیدرو به سوی خدا می کنند
و هنگامی که یاسها
به نماز و نیایش می آیند
من نیز با آنها بر زمین زانو می زنم
زیرا خود را در
پرستشگاه قدس الهی می یابم.
هلن کلر
باغ خداوند🌺
ترجمه دکتر الهی قمشه ای
https://eitaa.com/TAMASHAGAH