‍ 🌈 اگر به عاشورا از دیدگاه عارف بزرگ، مولانا جلال الدین محمد بلخی نظر کنیم👇👇👇 🌴 عاشورا روزیست که در آن، اندوهی عمیق با فرحی زیبا در آمیخته است. اندوه از اینکه جانی متعالی از فراز عرش، تا مفرش طبیعت هبوط کرد و با خون و آهن و آتش درآمیخت: روز عاشورا نمیدانی که هست ماتم جانی که از قرنی بهست پیش مؤمن کی بود این غصه خوار قدر عشق گوش عشق گوشوار پیش مؤمن ماتم آن پاک روح شهره تر باشد ز صد طوفان نوح 🌴و از سوی دیگر شادی و فرح از اینکه این روح متعالی را عنایت حضرت حق دریافت و او را از زندان طبیعت خلاص کرده و تا تختگاه هویت مطلقه اش عروج داد: جان سلطانی ز زندانی بجست جامه چه درانیم چون خواییم دست چون که ایشان خسروان دین بوده اند وقت شادی شد که بشکستند بند سوی شادروان دولت تاختند کنده و زنجیر را انداختند 🌴عاشورا روزی است که حقیقت اطلاقی وجود که تا آن روز در حجاب تعیین حسینی خود را ظهور می داد، این تعیین خود را با شمشیر و خنجر و نیزه یکسره از خود دور ساخت و برهنه و عریان خودش را بر قُلو عارفانی که در آن صحرا حضور داشتند همچون "زینب و سجاد " آشکار نمود و از این جهت بود که زینب کبری ندای؛《ما رایت الا جمیلا》 را در می انداخت و فریاد کنان بر قلبهای خفته می کوفت که؛《 ای بیچارگان! من حضرت وجود را با اسقاط همهٔ تعیینات و اضافات دیدم و او را در آغوش کشیدم. من حضرت هو را عریان دیدم و در گودال قتلگاه همچنان که شمر خنجر را بر گلوی برادرم می مالید و تعیّن حسینی را ویران می‌کرد، شاهد بیرون آمدن هُوَ بودم از این پرده و حجاب، و آیا برای من که سالها در مناجات هایم با حضرت هویت مطلقه و وجود اطلاقی تمنای وصال او را داشتم بدون حُجُب اسماء و صفات، و چادرها و لباسهای سمیع و بصیر و حی و قدیر، و همواره تقاضا داشتم که》: پرده بردار و برهنه شو که من می نخسبم با صنم در پیرهن 🌴امروز این حاجتم را برآورده ساخته، و به رأی العین دیدم که چون بُعد طبیعت حسین با خنجر شمر از میان برداشته شد، آنچه به جای ماند جوهر فرد هویت مطلقه بود که تاکنون خودش را به صورت حسین نشان می‌داد، و اگرچه من امروز با از دست دادن برادر عزیز و از جان گرامی تر، در اندوهی بزرگ به سر میبرم، اما از سوی دیگر، برادرم، حقیقت خودش را که همان هُوَ بود در برابرم آشکارا و بدون حجاب نشان داد، و این چنین شد که برادرم مرا با آوردن به این سفر، اگرچه یک سیر ظاهری و مکانی داد از مدینه تا به مکه و از مکه تا کوفه، اما در باطن هم یک سیر روحانی و باطنی داد از حد به لا حدی، و از تعیّن به لاتعیّنی، و از قَدَر به لا قَدَری، و این است که کربلا عبارت است از؛《سیر زینب در مراتب وجود. از مرتبهٔ تعیّن حسینی، به لا تعیّن هو هُوی، و سیری از غم به شادی، و از عناصر طبیعی خون و خاک و آهن و آتش، به آخشیج فرد اطلاقی، و اُسطُقسّ هویت لاتعیّنی》 آخشیج؛ عنصر اُسطُقسّ؛ عنصر ✍🏻 قسمتی از رسالهٔ حکمت حسینی اثر طبع علامه سبزواری