هوالعزیز💐 گرچه به زیرِ دلقی، شاهیّ و کیقبادی ورچه ز چشم دوری، در جان و سینه یادی گرچه به نقش پَستی، بر آسمان شدَستی قِندیلِ آسمانی، نُه چرخ را عمادی بستی تو هستِ ما را، بر نیستیِّ مطلق بستی مرادِ ما را بر شرطِ بی‌مرادی تا هیچ سست‌پایی، در کویِ تو نیاید پیشِ تو شیر آید، شیریّ و شیرزادی سَر را نهد به بیرون، بی‌سَر برِ تو آید تا بشنَود ز گردون بی‌گوش، یا عِبادی یک‌ماهه راه را تو، بگذر برو به‌ روزی زیرا که چون سلیمان بر بارگیرِ بادی دینار و زر چه باشد؟ انبارِ جان بیاور جان دِه، دِرَم رها کن، گر عاشقِ جوادی حاجت نیاید ای جان، در راهِ تو قلاوُز چون نور و ماهتاب است این مُهتَدیّ و هادی مَه نور و تابِ خود را از جا به جا کشاند چون اشترِ عرب را از جا به جای، حادی از صد هزار تُربه بشناخت جانِ مجنون چون بویِ گور لیلی، برداشت در مُنادی چون مَه پیِ فَزایِش، غمگین مشو ز کاهِش زیرا ز بَعدِ کاهش، چون مَه در اِزدیادی هر لحظه دسته‌دسته، ریحان به پیشَت آید رُسته ز دست‌رنجت، وَز خوب‌اعتقادی تَشنیع بر سلیمان، آری که گم شدم من گم شو چو هدهد اَر تو دربندِ اِفتقادی یٰا صٰاحِبَیَّ هٰذا دیبٰاجَةُ الرَّشٰادِ الصُّبْحُ قَدْ تَجَلّیٰ حُولُوا عَنِ الرُّقاٰدِ الشَّمْسُ قَدْ تَلٰالٰا مِنْ غَیْرِ اِحْتَجٰابٍ وَالنَّصْرُ قَدْ تَوٰالیٰ مِنْ غَیْرِ اِجْتِهٰادِ اَلرُّوحُ فی الْمَطٰارِ وَ الکَأسُ فی الدَّوٰارِ وَالهَمُّ فی الفِرٰارِ و السُّکْرُ فی امْتِدٰادِ شمس / غزل شمارۀ ۲۹۳۵ 🌼🍃🌼🍃🌼 سلااام یاران جان، همدلان مهربان درسایه مهر و رحمت بیکران حضرت دوست روزگارتان بهترین💐✋