تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من ذره به ذره چون گهر از تَفِ آفتاب تو دل شده‌ست سر به سر آب و گل گران من عشق بُرید کیسه‌ام گفتم هی چه می کنی گفت تو را نه بس بود نعمت بی‌کران من برگ نداشتم دلم می لرزید برگ وش گفت مترس کآمدی در حرم امان من در برت آن چنان کشم کز بر و برگ وارهی تا همه شب نظر کنی پیش طرب کنان من جان/دیوان شمس @TAMASHAGAH