دل جای توشد وگر نه پرخون کنمش
در دیده تویی و گرنه جیحون کنمش
امید وصال تست جان را، ورنه
از تن به هزار حیله ،بیرون کنمش
در هجرانم قرار میباید و نیست
آسایش جان زار میباید و نیست
سرمایهٔ روزگار میباید و نیست
یعنی که وصال یار میباید و نیست
دردیکه ز من جان بستاند اینست
عشقی که کسش چاره نداند اینست
چشمی که همیشه خون فشاند اینست
آنشب که به روزم نرساند اینست
سودای سر بی سر و سامان یک سو
بی مهری چرخ و دور گردان یکسو
اندیشهٔ خاطر پریشان یک سو
اینها همه یک سو غم جانان یکسو
از دیدهی سنگ خون چکاند غم تو
بیگانه و آشنا نداند غم تو
دم در کشم و غمت همه نوش کنم
تا از پس من به کس نماند غم تو
#ابوسعید_ابوالخیر
https://eitaa.com/TAMASHAGAH