در صحرایی شخصی را دیدم که میآمد فرا پیشش رفتم و سلام کردم، به لطفی هرچه تمامتر جواب فرمود. چون در آن شخص بنگریستم محاسن و رنگ روی وی سرخ بود؛ پنداشتم که جوانست، گفتم ای جوان از کجا میآیی؟ گفت ای فرزند، این خطاب به خطاست، من اولین فرزند آفرینشم، تو مرا جوان همیخوانی؟ گفتم از چه سبب محاسنت سپید نگشته است؟ گفت محاسن من سپید است و من پیری نورانیم، اما مدتهاست که در چاه سیاه افتادهام، این رنگ من که سرخ میبینی از آنست، هر سپیدی که نور به او تعلق دارد چون با سیاه آمیخته شود، سرخ نماید. چون شفق اول شام یا آخر صبح که سپید است و نو بازو متعلق و یک طرفش با جانب نور است که سپید است و یک طرفش با جانب چپ که سیاهست.
#عقل_سرخ
#شهابالدین_سهرودی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH