نفس حبس است در سینه ...و  از دوری رخسارت چقدر بعید شد  دیدار... وقتی آرزوی پدر و مادران حسرت کشیده مان به  رویت به   قیامت  افتاد...قامت سروت ،خال لبت، را منجی، به انتظار نشسته ایم اماصامت و بی روحیم...حتی به نجات خود قدم پای به راه ننهاده ایم...و مکرر گفته ایم منجی که بیاید این میشود و آن میشود ...حال دریافته ام منجی زمانی خواهد آمد که  هرکس منجی خودش باشد  و تلاش کند در حد وجود خودش ...برای مدینه ی فاضله ای که قرآن وعده کرد به کلام وحی و آیه نرید ان نمن، نشستن جایز نیست.... باید قیام کرد اول علیه خودخواهی و خودبینی و کبر آنگاه قیام بر  ظلم ظالم و  پناهی بود بر اشک مظلوم...نشستیم سالها و بر لب خواندیم الهی عظم البلا و به سکوت فرجش را دور کردیم از  دنیایی که جز به آمدنش رنگ  خوشی نخواهد دید...الغوث خواندیمش به شتاب بیاید اما با کردارمان سد وجودش بودیم و یار نداشت حتی به عدد شاخصان موعود...براین هجران اگر چه اشک سرازیر بود اما عمل  مانعش بود به وصل...زبانمان مهدی فاطمه را میخواند و  حاصل فعلمان شرم بر پیشانیمان آورد  ...تا کی به تمنای وصال تو یگانه ...اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه..ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی ...دل بی  تو به تنگ آمد ...وقت است  که بازایی..با همه ی شرمساریمان دستها به استجابت دعا به التجا بلند است و تو را میخواند..بیا و قلبها را به دستان پرمهرت شفایی بخش تا در نهانخانه ی دل جز دوست کسی نباشد...بیا که چشم انتظار رویت هستیم .... نویسنده: خانم https://eitaa.com/TFatemiyon