🌱💓🌿
از این بحث بی ارزش کلـافه شده بودم و گفتم چرا درست نکردم ،ساعت ده شب ماهی سرخ کردم اما همه رو ریخت دور اصلـا دیشب دیونه شده بود واقعا خودم هم علت رفتارهاش رو نمی فهمم انگار دنبال بهونه می گرده !!🤔
مامان گفت حالـا یه مدت این جا بمون بذار اون هم آروم بشه خودش میاد دنبالت
پریسا پشت چشمی نازک کرد و گفت گمون نمی کنم بیاد دنبالش با اون حالی که من از آریا دیدم این بار آریا کوتاه بیا نیس!
اون دفعه هم من پاپیش گذاشتم وساطت کردم آریا گفت این بار بار آخر بهش فرصت می دم اگه کوچکترین اشتباهی بکنه دیگه بخششی در کارنیس،،
از اینکه پریسا آیه یاًس می خوند حرصم دراومده بود اما چیزی نگفتم 😤😤
صبحونه رو که خوردیم پریسا با پسرش مشغول شد و من هم از مامان خواستم ناهار رو من درست کنم ،
می خواستم سرم گرم باشه تا کـــم تر فکــر و خیــال کنــم،سر میز ناهار همه از دستپخت من تعریف می کــردن و پرهــام
گفت چی میگه آریا دستپختت خوب نیس تو که خیلی خوشمزه درست کردی 🥰
لبخندی زدم تموم این سالها به قدری تحقیر شده بودم که اعتماد به نفسم رو ازدست داده بودم !!
اگه کسی ازم تعریفی می کرد حس میکردم روی ابرها راه می رم🥲☺️
دوروزی گذشت و نه من از آریا خبری گرفتم و نه آریا ازمن ، پریسا تصمیم گرفته بود از مهران جدا بشه و صبح زود رفته بود دادگاه تا تقاضای طلـاق و مهریه بده📝
بابا و مامان چندین بار می خواستند با مهران و خونواده اش تماس بگیرن و صحبت کنن اما پریسا هربارمانع می شد و اجازه نمی داد
حق داشت خوب می دونستم اگه تماس بگیره به ضررشه و مهران چه حرفایی میزنه
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°