اسمش سلطنت بود از بچگی تو ابیانه بزرگ شده بود بهش گفتم سلطنت بانو جان میشه یه درخواست کنم ؟ گفتم جانم بگو گفتم من یه عادتی دارم میرم روستا از آدمایی که بهم ‌حس خوبی میدن عکس میگیرم میشه از شمام یه دونه عکس بگیرم؟ گفت پس صبر کن برم روسری گلگلی که هدیه حاج آقام بود و بپوشم بعد عکس بگیر :))) بعدِ ۵ دقیقه امد با روسری گلگلی یادگاره حاج آقاش :)))