🫂 یواشکی های زندگی💍🔞
گوشی نداشتم که باهم در ارتباط باشیم،تاظهر مدرسه بودم بعد از مدرسه هم فقط درس بود و خواب،روزها،ماه ها
نوشت اگه تو الهه باشی منم علی هستم همسایتون؛چند دقیقه خیره شدم به صفحه ی گوشی و نتونستم چیزی بنویسم،قلبم بی اختیار خودشو به سینم میکوبید،دوباره پیم داد الهه ای درسته؟نوشتم الهه ام ولی فک نکنم آبجی تو باشم،کلی ایموجی😂فرستاد و گفت خب پس چی من هستی؟گفتم هیچی فقط همبازی بچگی بودیم که تموم شد رفت،چند دقیقه جواب نداد و بعد نوشت:الهه من از ترسم اولش نوشتم آبجی منی،من تو رو به چشم آبجی ندیدم و نمیتونم ببینم،فقط ترسیدم دوباره مثل جریان نامه بری بزاری دست مامانت،منم دیگه جون نمونده کتک بخورم ها خخخخ،تو عشق اول و آخر منی،تو این چند سال لحظه ای نبوده که به فکرت نباشم،ثانیه ای نبوده که چشمای مشکیت از خاطرم بره،چن ساله از دخترعموم شمارتو میخوام ولی نمیده میگه ولش کن بدرد تو نمیخوره.ولی به زور شمارتو گرفتم ازش. دو ساله به پدرم میگم برو خواستگاری من نمیتونم بدون اون زندگی کنم میگه بچه ای ولی من تو رو میخوام الهه،بیا و قبول کن یه عمر نوکریتو کنم،مات و مبهوت خیره به صفحه ی گوشی بودم نمیدونستم چیکار کنم،از طرفی خاطرات گذشته تداعی شده بود و دوباره اون عشقی که تو دلم گم شده بود داشت خودنمایی میکرد،از طرفی هم چون تو منطقه کوچیکی زندگی میکردیم و همه از همه چیز هم خبر داشتن دلم نمیخواس اسمم در بیاد،بهش پیم دادم شرمنده همسایه گذشته با الان فرق میکنه ما نمیتونیم باهم باشیم منم دنبال دوس پسر نیستم و کلی هدف دارم واسه آیندم،علی اما دست بردار نبود... .... علی و الهه