🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_همسایه_پیامبر🌹🕊
#خاطرات : شهید داوود دانایی 🌹🍃
فصل یازدهم..( قسمت سوم)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
دی ماه بلاژ اندیمشک، کنار رودخانه چله زمستان به زور می توانستی دندان هایت را مهار کنی که به هم نخورند حس می کردی خون دارد در رگ هایت یخ می زند و عنقریب یک مجسمه یخی می شوی نیمه های شب بود و همه بچه ها خواب بودند هر کسی هم از شدت سرما دو سه تا پتو رویش انداخته بود چشم هایم را باز کردم و از خواب بیدار شدم سرم را کمی آوردم بالا و به دور و اطراف نگاهی انداختم در دل شب چشمم به یک سیاهی خورد سیاهی چند قدم جلو آمد نور خورد به صورتش دقیق شدم به او داوود بود تعجبک ردم که چرا بیدار است و هنوز نخوابیده داشت می رفت به طرفی با گناهم تعقیبش کردم ببینم دارد کجا می رود رفت تا رسید بالا سر یکی از بچه ها بنده خدا فکر کنم مریض بود بدنش داشت همین جور می لرزید داوود پتویش را باز کرد و انداخت روی اون اما هیچ فایده ای نداشت بدنش داشت از سوز سرما بدجور می سوخت داوود آن یکی پتویش را هم باز کرد و روی او انداخت اما انگار نه اگنار بنده خدا همه هیکلش داشت هنوز می لرزید داوود پتوی دیگری داشت که چون بالش نبود باید می گذاشت زیر سرش همان را هم باز کرد و انداخت روی آن چند پتو طرف آرام شد تخت گرفت خوابید هیچ هم متوجه نشد که چطور گرمش شد و کی پتو رویش انداخته غرق در خواب بود اما من مخفیانه چشم از داوود بر نمی داشتم رفت و نشست گوشه چادر زانوهایش را بغل کرد و سرش را میان پاهایش انداخت مثل بید بدنش داشت می لرزید ذکر اما از زبانش نمی افتد.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴
#لبیک_یازینب...🌴~~---