💠گروه 🌹بخش شانزدهم 🌹 گفتم:چی کار می کنی؟ و دیدم کیست. چشم باز کردم و دیدم صورت بی نورش به علی منطقی می‌زند. برای همین بود که سعی کردم هشدار بدهم بگویم:علی! گفت :جان بخواه! انتظار داشتم بگوید:کیست که بدهد! اما دست انداخت زیر بغلم که بلندم کند. گفتم :ای... ای... چی کار می کنی پسر؟ گغت:خیلی پنچری؟ گفتم:کم نه. فقط دستم... همین دست راستم سالم مانده. گغت:یعنی بلندهم نمی توانی بشوی؟ گفتم :اگر مواظبم باشی... علی بند کلاشش را انداخت دور گردنش و دست های سردش را برد زیر کتفم و محکم کشید بالا. گغت:حاجی توهم که خیلی ورزشکاری! زورم بهت نمی رسد. چی کارت کنم؟ و بیشتر زور آورد و گفت:غلط نکنم یک تانکر آب اروند را زده ای تورگ. می خواست نبازم، حتی به قیمت گفتن حرفی که ممکن بود پنج دقیقه پیش خونم را به جوش بیا ورد. گغتم: هوف ف ف... گفتم :کم بلبلی کن، بگوببینم از بچه ها چه خبر! گفت:همه سلام دارند خدمتتان. قرار است نامه هم برایتان بنویسند... تلفن... که می بینید... نمی شود. ولی خب... ادامه دارد.....‌‌ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84