#خاطره_ارسالی
باسلام وخداقوت، اواخر عمر دولت شاهنشاهی بود، خواهرم از ما بزرگتر بود، باید برای امتحانات نهایی آموزش و پرورش عکس جدید میگرفتیم.
مادرم رفت عکاسی محلمون که اونجا یه خانم و آقا شیفتی بودند و اسم ما رو در لیست عصر که عکاسش خانم بود نوشت و تاکید کرد که خودشون ازما عکس بگیرند و به خونه برگشتند...
بعد از اینکه عکسها رو به خونه آوردیم و نگاهی به عکسها انداختیم، برادرم عکسها رو دید و ناراحت شد و گفت برید با مقنعه یا روسری عکس بگیرید و تحویل مدرسه بدید!
خواهرم بیش از من سماجت کرد و اینکه خانم مدیر دعوامون میکنه و... بحث کرد...خلاصه مجدد رفتیم عکس گرفتیم با پوشش!
فردا که تحویل دفتر دادیم خانم مدیر گفت : این چه عکسیه؟؟ مگه چند بار باید گفت که نمیشه این مدل عکس گذاشت رو پرونده!
هر چه التماس کردیم و بهانه آوردیم فایده نداشت😔برادرم معلم بود وقتی همراهمون به مدرسه اومد احوالپرسی گرمی باهاش کردند، ولی گفتند که عذر ما رو بپذیرید ما ماموریم و معذور و ما باید تابع قانون باشیم.
برادرم از کلام مولا علی علیه السلام براشون صحبت کرد، من اون زمان نمیدونستم که اون جمله یکی ازحکمت های نهج البلاغه است، اونا هم آروم شدن و تایید کردند، ولی گفتند اعتبار چندین ساله ی ما به خاطر شما زیر سوال میره...
به هر زحمتی بود قبول کردند و امتحانات نهایی رو دادیم و قبول شدیم هرچند گفتند: آموزش و پرورش دو نمره از هر کدوم شما کم کرده!😕
وقتی کارنامه گرفتیم برادرم خوشحال شد و گفت وقتی دراعمال واجب دینت از کسی جز خدا نترسی خودش کمکت میکنه و گفت که بازبان نرم دیگران ارشاد میشن و گاهی هم نباید شل باشید!
✅بلکه درکنار تحکم و زبان خوش باید کلامی از خدا و پیغمبر هم گفت تا تلنگری باشه و انسانها فراموش نکنند که چیزی که خداوند ما رو به اون امرکرده واجبه☝️
🌺
نمونه #خاطره شماره 110
مسابقه#آنگاه_هدایت_شدم
#تذکر_همیشه_تاثیر_دارد
⭕برای مشاهده سایر خاطرات
روی هشتگ👈 #خاطره_ارسالی
بزنید.
🆔️
@aamerin_ir