لحظه دیدارِ شمشير است و ماه وحشتی افتاده بر جان پگاه کاش درها بسته گردد ، کوچه کج کاش برگردد به سمت خانه ، راه آه ای شب ، شب بمان امشب ، نرو رو بسوی یک سحرگاه سیاه یک گدای بی سر و پای دنی قصد دارد تا بگیرد جانِ شاه ! در دل مولا هزاران شور عشق در دل شیطان شراری از گناه از در و دیوار مسجد می‌رود تا به اوج آسمانها دودِ آه می‌ رود از شهر ، یار بی کسان می شود امشب یتیمان بی پناه 😭 شعر از : @abbasdamirchi