کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل وششم ❇دختر جوان از دور زل زده بود به ماشین حاجی👀، باور نمی‌کرد، هی
~🕊 📙| 🔮| چهل وهفتم 🟤نگاهمان به جاده🛣 بود، قلب و گوشمان به صدایی که از پشت تلفن📱 می آمد. باز دل‌تنگ شده بود. دل‌تنگ روضه و سینه‌زنی و گریه💔. بهانه می‌خواست برای این بی‌تابی‌هایش😓. همین‌که اسم اهل بیت(ع) را می‌آوردند می‌زد زیر گریه😭. 🟤از کرمان تا روستا دویست و خرده‌ای کیلومتر راه بود. خیلی وقت‌ها زنگ می‌زد📲 به مداح. ازش می‌خواست فلان نوحه را برایش بخواند. صدایش را که می‌شنید می‌رفت توی خودش😞. نم چشم‌هایش👀 هی بیشتر و بیشتر می‌شد. می‌زد روی پایش😔. 🟤گاهی خودش هم میخواند. حظ می‌کردیم😇. با سوز و آه می‌خواند. از دل می‌آمد و بر دل می‌نشست💔. 🟤فقط روضه نبود. حاجی عادت داشت. روستا که می‌آمد باید صبح به صبح زیارت عاشورای بعد از نمازش را می‌خواند☺️. یادم هست را که دفن کردیم🥀، بلندگو را گرفت📢. ایستاده زیارت عاشورا خواند. حاجی زندگی‌اش گره خورده بود به زندگی اهل بیت(ع)💚. ✍🏻راوی: ابراهیم شهریاری 📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۳ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🔵 شنیدن نامش کافیست تا احساس غرور و امنیت کنی😌، چه رسد به اینکه او را از نزدیک ببینی😍. در فرودگاه هر که حاجی را می‌بیند، جلو می‌آید. سلام و علیک می‌کند🤚🏻🥰. حاجی هم احترام می‌گذارد و به پای تک تکشان بلند می‌شود🤝🏻🙏🏻. 🔵مرد میان‌سالی با ظاهری متفاوت نزدیک می‌شود🤭. اجازه می‌خواهد که از بوفه چای☕️ بخرد و برای حاجی بیاورد🙂. حاجی با مهربانی می‌گوید: مگه میشه لطف شما رو رد کرد☺؟ ✍🏻راوی: جواد تاجیک 📚منبع:اسناد موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه۱۷ ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... دارد