﷽
#حضرتعشق ♡
#قسمتپنجاهم🖇
ببین اناستازیا قراره به دوستان ما در ایران کمک های تسلیحاتی بکنه و تو قراره اطلاعات خودت رو به اناستازیا برسونی و اون هم اطلاعات رو به ما میده
علاوه بر همه این ها اناستازیا قراره در پوششی بیاد که هم کمکت بکنه و هم مزاحمت نشه
حتی میتونی بلژیت رو هم بسپری بهش و به کارهات برسی
سری به معنی تایید حرف های باستین تکون دادم و قدری سرم رو برگردوندم تا ببینم بلژیت در چه حاله که دیدم اون دختر،اناستازیا رو به روی بلژیت زانو زده و و بسته کادو شده ای؛روبه روی بلژیت گرفته.باژیت هم انگار دو به شک بود که بسته رو از اناستازیا بگیره یا نه!
اما اناستازیا با گفتن چند جمله ای که من نمیتونستم بشنوم بلژیت رو قانع کرد تا بسته رو ازش بگبره.
اناستازیا لبخندی به بلژیت زد و گونش رو بوسید.
دیگه نتونستم بقیه رفتار های بلژیت و اناستازیا رو انالیز کنم چون باستین مدام صدام میکرد.
_بنوعا...ایران که رسیدی هر چند روز در میون خبر سلامتی خودت رو به ما اعلام کن اینکه تو لو نری خیلی مهمه مراقب خودت باشه
-باشه حواسم هست
_راستی نشست های تبادل نظر و اعتقادی رو همراه اناستازیا ادامه بدین و پشت گوش نندازین.
وقتی به ایران برسی اناستازیا هم مثل خانوادته
بنوعا مراقب خانوادت باش
-هستم....خیالت راحت
_حله پسر...اماده بشین به زودی پروازتون رو اعلام میکنند.
و همراه باستین به سمت بلژیت و اناستازیا رفتیم.
✍🏻نویسنده:
#نفیسه و
#نرجس
کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫
@afsaranjangnarm_313 📍