🌈 رنگارنگ🌈
#در_جستجوی_آرامش #گلاویژ باگیجی نگاهش کردم که بامزه خندید وگفت: لبخند دندون نمایی زدم و همراهش رف
رفتم کنارش نشستم و عمادم دستشو دور گردنم انداخت و کاملا توی ب...محاصره ام کرد... من هم قدم بلند بود هم جز افراد خیلی لاغر و ظریف نبودم اما نمیدونم چرا در مقابل عماد اونقدر کوچولو شده بودم! _خب؟ تعریف کن ببینم.. چه خبرا؟ تکونی به خودم دادم و موهامو پشت گوشم زدم و گفتم: _والا من خاصی ندارم.. خبرا پیش شماست.. روی موهامو ب...ه زد وگفت: _فیلم بذارم یا خوابت میاد؟ _فرقی نمیکنه.. هرچی تو بگی! _اگه به من باشه که میگم تاصبح همینجا بمون! خندیدم وگفتم: -اونوقت چه تضمینی هست که تاصبح من شکار آقا گرگه نشم؟ سرشو آورد پایین وگفت؛ _اگه قول بدی شیطونی نکنی آقاگرگه رو وسوسه نکنی، اونم قول میده عطشش رو کنترل کنه و لقمه چپت نکنه! باشیطونی خندیدم وگفتم: _خب اونجوری که همه چیز حله اما من نمیتونم قول بدمااا.. _اینقدر آتیش نسوزون دختر... پاشو چاییتو بخور سرد شد! _آخ چایی.. امروز وقت نشده بود چایی بخورم سرم درد گرفته بود.. ازش جدا شدم و لیوان چاییمو برداشتم و همزمان گفتم: _عماد؟ _جانم؟ _چراهیچوقت چایی نمیخوری و همیشه قهوه میخوری؟ اونم بدون شکر؟ طره ای ازموهامو توی دور انگشتش چرخوند وگفت: _مثل تو که به خوردن چایی عادت داری، من هم به قهوه عادت کردم! _کم سن تر که بودم فکر میکردم اونایی که قهوه میخورن واسه کلاس گذاشتن و ادعای شیک بودن این کار رو میکنن... _کم سن از الان میشه چندسالگیت؟ _میشه اینقدر سن من رو به رخم نکشی؟ والا من زیادم سنم کم نیست، مشکل من چیه سن بابا بزرگمو داری؟ ╔═🍃♥️🍃══════╗ @ajayeb_rangarangg ╚══════🍃♥️🍃═╝