دستش را روی صورتش گذاشت...جای انگشتانم را لمس کرد و گریه اش شدت گرفت..... عصبی آستین مانتو را دستش کردم و مانتو را به هرزوری بود بهش پوشاندم.... روسری را هم نامرتب روی سرش انداختم و گره اش را سفت کردم.... کارم که تمام شد....به زور بازوش رو از دستم بیرون کشید ... سرش را به شیشه ی ماشین چسباند و آرام آرام گریه می کرد..... عصبی بودم و صدای گریه هاش بیشتر کلافه و عصبیم می کرد..... پام رو روی پدال گاز فشردم و با سرعت هرچه تمام تر از در باغ بیرون زدم....... کف دستم از فشاری که به فرمون می آوردم،می سوخت.... تمام شلوارم پر از لکه های خون شده بود.... تمام صحنه های چند ثانیه پیش جلوی چشمانم رژه می رفتند..... اصلا به سمت پریماه نگاه هم نمی کردم.... گریه هایش دیگر تبدیل به هق هق شده بود... اعصابم شدیدا بهم ریخته بود..... دندان هایم را روی هم فشردم و بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: خفه می شی یا نه....کم دم گوش من وز وز کن واالا خودم خفت می کنم....فهمیدی یا نه.....؟ جوابی ازش نشنیدم..... به سمتش برگشتم...سرم را کمی نزدیک گوشش بردم و با صدای بلندی گفتم: مگه با تو نیستم....گفتم فهمیدی یا نه؟ نگاه گریانش توی چشمانم قفل شد... .. با ترس سرش رو تکان داد... تقریبا ازم فاصله گرفت و به صندلیش چسبید.... حس می کردم تمام تنم از گرما داره می سوزه .... خدایا خودت کمکم کن.....خدایا فقط کمکم کن سالم برسم خونه.... اونوقت می دونم باید چیکار کنم..... اونوقت می دونم جواب این زن احمق رو باید چی بدم.... دندان هام را عصبی روی هم سابیدم.... هرچه می کردم ذهنم را از تمام افکار پریشانی که در ذهنم می چرخید خلاص کنم،نمی شد.... چهره ی اون الدنگ و پریماه توی اون موقعیت لحظه ای از جلوی چشمانم دور نمی شد.... صدای گریه های پریماه دیگه قطع شده بود حالا صدای نفس های آروم و پراسترسش به گوش می رسید.... دلم می خواست دست بندازم و خفه ش کنم..... مشت گره کرده ام را عصبی روی فرمون کوبیدم.... خون با فشار دوباره از انگشتانم بیرون زد.... خـــــــدای من.... اخه چطور باور کنم؟ همسرم....پزیماهم..... عشقم تمام زندگیم.... با اون مرد الدنگ احتشام..... نه این امکان نداشت... این نمی تونست کار پریماه من باشه.... حتما همه چی زیر سر اون مردک هست..... وجدانم به صدا در آمد و گفت:بهراد..... احمق جان....آخه من چی باید بگم به تو....چقدر تو احمقی آخه.... اگه تقصیر از زنت نیست پس تقصیر از کیه..... ندیدی چطور رخ به رخ احتشام می خندید و باهاش می رقصید؟ اگه تقصیر از اون نیست پس تقصیر از کیه؟ فریادی بر سر وجدانم زدم و گفتم:تقصیر از اون نیست.... می دونی تقصیر از کیه....؟ تقصیر از منه؟ 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa