#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتسیهشتم♻️
🌿﷽🌿
می چرخم و به مرد می گویم:
-ولی من یه گلی می خوام که دیر بار بده.
اخم ھای امیریل در ھم می رود. سخنرانی اش را شروع می کند.
-برنامه ریزی ھای کوتاه مدت زودتر به ھدف می رسن. قراره وقتی گل کردن تحویل بابی
بدیم. پس ھر چی زودتر بھتر.
نیم نگاھی بھش می اندازم. او که نمی داند. می خواھم گلی را انتخاب کنم که به اندازه من
عمر کند. انگار ھر چه دیرتر گل بدھد من ھم به امید آن بیشتر دوام می آورم.
روی حرفم اصرار می کنم.
-من یه چیزی می خوام که دیر گل بده.
امیریل نگاھی به آسمان می اندازد. با نوک کفش روی زمین می کوبد. نفسش را طو لانی
بیرون می دھد. بعد می گوید:
-مثل اینکه تو وقتت خیلی زیاده. ولی من یه خروار کار ریخته سرم که حوصله بچه بازی و گل
بازی ندارم.
حرفش می شود چاقوی تیزی در قلبم. تنھا چیزی که من ندارم وقت است. نفسم سنگین
می شود و دلم می گیرد.
مرد نگاھی بین ما رد و بدل می کند. پس کله اش را می خاراند و گوشه لبش را جمع می
کند بالا که دماغ کوفته ای اش چین می افتد.
-آخرش کدوم؟!.
با ھم جواب می دھیم.
-زود گل بده.
-دیر گل بده.
مرد به خنده می افتد. بیچاره میانه را می گیرد.
-بذارید دوتا گل نشون بدم. یکی که زود گل میده یکی که دیر میده.
من و امیریل به ھم نگاه می کنیم. مرد وقتی می بیند صدایی از ھیچ کداممان در نمی آید
زود دست به کار می شود. خنده ام می گیرد. امیریل می گوید:
-می ترسه پشیمون شیم.
مرد پاھای کوتاه و خپلش را تند تند بر می دارد. دو گل از گلخانه گوشه حیاط بیرون می آورد
و به سمتمان می آید. جلوی پای ما آنھا را می گذارد زمین. کنار گلدانھا چمباتمه می زنم. ھر دو را نظری می اندازم. امیریل بالای سرم ایستاده.
مرد با انگشت کپلش به گلدان اولی اشاره می کند.
-اسم این گل حناست. نگاه کنین. ساقه ھای گوشتی و شفافی داره با برگای سبز. اسم
دیگه اش " منو لمس نکن"ه . ناز داره. تا بھش دست بزنی وا می ره و کپسولش باز میشه و
گرده افشانی می کنه.
لبخند روی لب ھایم آمد. حتما خانم است و لوندی می کند. ریز ریز می خندم.
بی اختیار سرم را بالا می گیرم و به امیریل نگاه می کنم. فقط به حالت تعجب ابروھایش بالا
رفته است. نگاھم را که حس می کند به چشم ھایم خیره می شود. ھمانطور دست در
جیب. آرام و بی لبخند. خوب از یک نخبه بیشتر از این ھم انتظار نباید داشت!.
مرد ادامه می دھد:
-ولی تو اردیبھشت گل میده. یعنی تو ھمین ماه. چند وقته دیگه.
اخم ھایم در ھم می رود. این گل را نمی خواھم. مرد آن یکی را نشان می دھد.
-این گل اسمش ب ِگونیاست. این مدلش برگھای بنفش و سبزو با ھم داره. تو تابستون گل
میده.
برگ ھایش را بین انگشتانم می گیرم و نوازش می کنم. راه راه است.
سرم را بالا می گیرم.
- این از اون گلا نیست که زن و مردش از ھم جدا باشند؟!.
مرد می خندد و شکم گنده اش بالا و پایین می شود. امیر یل سری به تاسف تکان می دھد.
لابد با خودش می گوید: کوچولوی شش ساله".
-نه خانم. نر و ماده رو یه بوته اند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻