🪴 🦋 🌿﷽🌿 کارهای شرکت خودم رو کاملا به آرمان سپرده بودم و خوب هم میدونستم که از عهدش بر میاد آرمان با هر چیزی که شوخی داشت با کار شوخی نداشت ....کارهای شرکت بابا هم زیاد شده بود و برای یکی از شرکای ترکیه ایمون که باهم قرار داد ساخت هتل مجللی رو بسته بودیم مشکل سختی پیش اومد که نیازمند این بود که بابا هر چه زودتر تهران رو به مقصد استانبول ترک کنه بابا تو هول و والی جمع کردن ساک و وسایلش بود آیه هم دوباره برگشته بود به دانشگاهش و سرش رو حسابی با درس و کار مشغول کرده بود از رفتن بابا ناراحت بود و توی پس کوچه های تاریک چشمهاش نگرانی از تنها بودن با من هم مثل یک ستاره ی چشمک زن چشمک میزد آیه میترسید و من این فرصت چند روزه رو بهترین وقت برای جبران و متقاعد کردن آیه میدونستم... بعد از بدرقه ی بابا تو فرودگاه سعی کردم نشستن آیه رو اونم پشت ماشین رو نادیده بگیرم همینکه خواستم سر صحبت رو باز کنم دیدم که آیه هندزفری ای از گوشیش در آورد و شروع کردبه آهنگ گوش دادن و بی توجه به من مشغول دیدن مناظر اطراف شد..... دو روز از ماجرا میگذشت و من هنوز اندر خم یه کوچه بودم و حتی نتونسته بودم کلمه ای با آیه حرف بزنم آیه هم حالا که بابا نبود خیال خودش رو راحت کرده بود و حتی برای غذا پختن هم بیرون نمیومد .....تنها جایی که میتونستم باهاش حرف بزنم و اون هم بالاجبار جواب میداد شرکت بود و فقط هم در مورد مسائل کاری... فردا پنجشنبه بود و آیه مشغول درست کردن حلوا بود برای خیرات پدرش خیلی دلم میخواست که فردا باهاش برم و کمکش کنم اما میدونستم آیه قبول نمیکنه و از طرفی خودم روی رفتن نداشتم میرفتم سر خاک مردی که علنا ازم رو برگردونده بود و گفته بود که به خاطر شکوندن قلب دخترش از من نمیگذره ؟؟؟ میرفتم میگفتم شرمنده ....غلط کردم ...میخوام جبران کنم در صورتی که خود آیه هم این فرصت رو به من نمیداد ؟؟؟؟ ساعت ۳بعد از ظهر بود و آیه هنوز برنگشنه بود و من دل نگران از این رفتن طولانی مدت کلافه و بی حوصله توی خونه قدم رو میرفتم از بی حوصلگی حوصله ام سر رفت و این یکی از دردناک ترین درد های دنیا بود اینکه حتی از بی حوصلگی های خودت حوصله ات سر بره، کلافه خودم رو روی کاناپه پرت کردم که تلفن زنگ خورد حوصله ی اینکه بلند بشم و جواب بدم رو نداشتم منتظر شدم تا بره رو پیغام گیر تا اگه فردی بود که کار ضروری ای داشت جواب بدم... با شنیدن صدای جیغ دخترونه ای که متعلق به فرنوش بود از ترس از جام پریدم فرنوش همچنان با جیغ حرف میزد : سلام آیه جونم خوبی سلامتی چه خبرا سراغی از ما نمیگیری بی معرفت نامرد راستی تو چرا گوشیت خاموشه؟؟؟؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻