🪴 🦋 🌿﷽🌿 تا خود شرکت حرفی میون من و بابا رد و بدل نشد خیلی دلم میخواست از پاکان دفاع کنم اما ناراحتیم از این بود که بابا به اشتباه دچار سوتفاهم بشه بعد از رسیدن به شرکت بابا فقط به نشان دادن اتاق سامان و تذکر درمورد خوش رفتاری با او قناعت کرد و به اتاق خودش رفت.. در حین تایپ کردن فین فینم به راه بود در حال کلنجار رفتن با دستمال کاغذی بودم که صدای سامان به گوشم رسید :درست عین موش کور شدی با تعجب بهش نگاه کردم و در پی پیدا کردن طرف مقابلی که چنین حرفی روبه اون زده بود با پی بردن به اینکه طرف حسابش خود من هستم اخم هام رودر هم کشیدم به چه حقی به من میگفت موش کور ؟مردک شامپانزه خودشو چی فرض کرده بود که جسارت میکرد و چنین حرفی به من میزد الحق که پاکان درست گفته بود کرم از خود درخت بود با اخم جواب دادم : توی راهرو سمت چپ اولین اتاق اتاق شماست ابرویی بالا انداخت و پرسید:من سوالی در مورد اتاقم پرسیدم؟ شانه ای بالا انداختم و بی نگاه به چهره اش گفتم :نیازی به پرسیدن نبود وظیفه ی من این بودکه به شما بگم اتاقتون کجاست با بی تفاوتی گفت :من خودم میدونم اتاقم کجاست با تعجب نگاهی به سمتش حواله کردم که پرغرور ادامه داد :اتاق من جاییه که خودم میخوام پوزخندی تحقیر آمیز نثار این مرد حقیری که با غرور کاذبش سعی در بزرگ کردن خودش داشت کردم و گفتم :نمیدونستم مدیر عامل شما هستید که تعیین تکلیف میکنید با لحنی که سعی میکرد بی تفاوت باشه گفت :من مدیر عامل نیستم اما سعی کردم نصیحتت رو گوش بدم و بی چون و چرا میزی کنار خودت بذارم در حال حرص خوردن بودم و اون با خیال راحت روی صندلی های انتظار نشست و خیره به صورت بر افروخته ی من گفت :حالا تو چرا یه روزه شکل موش کور شدی ؟ با عصبانیت روی میز کوبیدم و گفتم :موش کور باشم بهتره تا اینکه شامپانزه ای مثل شما باشم قهقهه ی خنده اش به هوا رفت به ثانیه نکشید که صدای دورگه از خشم پاکان روشنیدم که رو به من گفت :آیه آماده شو بریم دکتر سامان سریع بلند شد و رو به پاکان گفت :اتفاقا منم قرار ملاقات با پزشک دارم میتونم آیه رو با خودم ببرم تو این گیر و دار من دارم به این فکر میکردم که من کی با این سامان خان پسرخاله شدم و خودم هنوز خبر ندارم ؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻