🌺السلام علیک یا علی بن الحسین بن علی 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 سلااام✋ میلاد یک علی دیگر از خاندان عصمت و طهارت بر مولامون امام زمان ارواحنا فداه ارباب مون حضرت سیدالشهدا و ما ایرانی ها که از اقوام مادری آقا امام سجاد هستیم😉 مبارک🌺😘 خیلی چیزا دوست داشتم امشب از حضرت زین العابدین براتون بگم: از چندین هزاربرده ای که خریدن و بعد از تربیت دینی آزادشون کردن، از مدیریت بحرانشون، از سبک زندگی جهادی و کمک های بی انتهاشون به نیازمندان، از شدت عباداتشون ،از صحیفه سجادیه بی نظیرشون ... 🌠اما به یه داستان از بزرگواری امام سجاد علیه السلام اکتفا میکنم: يکی از شیعیانشان گويا هر سال که براى حج از بلخ مى آمد به مدينه؛ خدمت امام سجاد عليه السلام مى آمد و چند روزی خدمت حضرت بود و هرسال يک سرى هدايا هم مى آورد. 🔸يک سال زنش به او گفت تو که هر سال سراغ اين آقا مى روى يک بار ايشان يک هديه به شما نداد؟🙄 گفت اين حرف را نزن ايشان امام ماست و ما عقيده مان اين است که او الآن دارد حرف هاى تو را مى شنود و من ناراحت مى شوم تو راجع به ايشان این حرف را بزنى. ما داريم وظيفه خودمان را انجام مى دهيم. 🔹بعد دوباره يک خورده هدايا جمع کرد و مدينه خدمت امام آمد و هدايايش را گذاشت. حضرت فرمودند امروز ناهار پیش ما بمان. گفت باشد. ناهار ماند موقعی که غذایشان تمام شد، آب آوردند. حضرت ظرف آب را گرفتند تا دست مهمانشان را بشورند. قبول نکرد. گفت یا بن رسول الله! شما آب روی دست من بریزید؟ فرمودند: شما مهمان ما هستی چطور اجازه بدهم آب روی دست ما بریزی؟! عرض کرد: یابن رسول الله! من این کار را دوست دارم. حضرت به همین خاطر اجازه دادند، ظرف را گرفت و برای حضرت جلو برد تا حضرت دستشان را بشویند؛ 🔸یک تشت بزرگی بود یک مقداری آب روی دست حضرت ریختند، حضرت فرمودند: چه می بینی؟ عرض کرد: آب، فرمودند: نه این یاقوت احمر است. نگاه کرد دید همه آب ها یاقوت احمر شده، یک مقدار دیگر آب ریخت، حضرت فرمودند: حالا چه می بینی؟ عرض کرد: آب، فرمودند: زمرد سبز است. نگاه کرد دید زمرد سبز است، یک مقدار دیگر آب ریختند، فرمودند: چه می بینی؟ عرض کرد آب، فرمودند: این ها دُرّ است. نگاه کرد دید درّ بسیار عالی است! خلاصه ظرف پر از جواهرات شد. 🔹بعد حضرت فرمودند: شیخ! در نزد ما چیزی نبود تا در عوض هدیه ات به تو هدیه بدهیم، این ها را به خانمت بده و از او عذر خواهی کن. مرد برای مدتی سرش را به زیر انداخت و به زمین نگریست و عرض کرد:«ای آقای من، چه کسی کلام همسر من را برای شما نقل کرد؟ بدون شک شما از اهل بیت نبوت هستید.» آن گاه از امام خداحافظی نمود و جواهرات را برای همسرش برد و ماجرا را برای او تعریف کرد. همسر مرد با شنیدن این داستان عجیب به سجده در آمد و خدای را سپاس گذاشت و شوهرش را به خداوند سوگند داد که او را با خودش به خدمت امام ببرد. سال بعد، شوهرش او را نیز به سفر حج برد، اما او در راه مریض شد و در نزدیکی مدینه از دنیا رفت. مرد گریه کنان نزد امام رفت و خبر مرگ همسرش را به امام داد. امام با شنیدن خبر برخاست و دو رکعت نماز خواند و دعاهایی خواند. آنگاه رو به مرد کرد و فرمود:«به سوی همسرت برگرد که خداوند عزّوجل او را به قدرت و حکمت خود زنده کرد. و خداوند کسی است که استخوان‌های پوسیده را زنده می‌گرداند.» مرد با شنیدن این خبر مسرت بخش به سرعت از جا برخاست و وقتی وارد خیمه خود شد دید همسرش سالم و سرحال نشسته است! 🔰خواستم امشب فقط بگم: آقاجان ،دلهای ما خیییلی وقته مُرده! نظری...😭 💫 هدیه به پیشگاه حضرت سیدالساجدین صلواتی هدیه کنید. 🖋 #م.یوسفی ‌ ‌ ‌ ‌