۱-طلا و نقره و سنگ و چوب که ارزشی ندارد. منسوب به تو که شد، بوسیدنی میشود. کسی سنگ بیابان و نقره رکاب را، نه بغل میکند و نه میبوسد. به لطف توست که معنی بگوید:«برو ضریح علی باش تا ببوسندت/چه صرفه میبری ای نقره از رکاب شدن».
۲-به احسانش بیفزا و اگر چیزی هم بوده، به نگاه آنها که یک عمر ازشان دم زد، فتجاوز عنه. آشنایِ بچه هیئتیها همان صوت و صدای آقاجون است. «به خدا اگر این کلمه جایی داشته باشد تو عالم، این کلمه رو باید به امام حسین گفت: تو که ما رو کشتی!».
۳-امیر وضعیت سفید یک دیالوگ داشت، میگفت:«من که اینقد از شما خوشم اومده بود، شما اصلا هیچی از من خوشتون نیومده بود؟». آدمیزاد است دیگر. گوشهی صحنتان به ذهنم زد. سلام ما را میشنوی و صدایت را ما، نه. شما اصلا هیچی...؟
۴-همین الان خاطرم رسید. کشی در رجالش در مدخل بزنطی از قول احمد بن محمد بزنطی نقل میکند. که جمعی رسیدیم خدمت حضرت. بعد از مدتی، بلند شدیم تا برویم، حضرت رضا به من فرمود: احمد تو بمان. بعد از رفتن، جنابشان شروع میکنند به حرف زدن. میفرمودند و میپرسیدم و جواب میدادند. پاسی از شب گذشت. خواستم بروم. حضرت فرمود میمانی یا میروی؟ گفتم هرچه شما بفرمایید. حضرت فرمود بمان و دستور دادند تا جای خواب خودشان را برای احمد بیاندازند. احمد میگوید به ذهنم زد که از میان اینهمه اصحاب و دوستان، حجت خدا و وارث علم النبیین با من انس گرفته و خدا را شکر گفتم و سجده به جا آوردم. احمد میگوید در سجده بودم، حضرت با پایشان به من زدند، بلند شدم، فرمودند:«حضرت امیر از صعصعه بن صوحان عیادت کردند و فرمودند ای صعصعه این عیادت را افتخاری برای خود نشمار و برای خدا تواضع کن تا خدا به تو رفعت دهد».
۵-قربانت شوم. «و قد منعت الناس». الف ناس را بکشید. منعت الناس. مردم را منع کردی که بی اجازه داخل شوند. اجازه ما کی میرسد؟
۶-وداع زیباست و غم دارد. خودمانیم، غم است که میماند. حزن است که عزیز است. خوشی را که نباید پاس داشت. غم است که محترم است.
۷-در وداعت میخوانیم رزقنی العود ثم العود ثم العود... من که میخوانم و ذکر العود به دستم میگیرم. مجاورت که نشدیم. دل هم تنگ میشود دیگر. باشد.