۱-«پایان». ۲-پایان انشای ما، اول صفحه است. چه عرض کنم. عمرِ نوح دارم. چشیده‌ام، کاویده‌ام، دویده‌ام، خوانده‌ام، مانده‌ام، دیده‌ام، شنیده‌ام. عمرهایی را یک ساعته گذرانده‌ام. شخصیت داستان‌ها را دیده‌ام. فکر کرده‌ام. یکی شده‌ام. تولد، زندگی، مرگ. آن‌قدر از سر گذرانده‌ام، آن‌قدر نرسیدن دیده‌ام. آدم‌ها برای من، خودِ من‌اند. من؟ من راننده تاکسی خطیِ میدان مطهری تا زنبیلم. خانه‌ام در موناکو است. اسمم در پیاده‌روی هالیوود نقش بسته. پیرمرد ِکفن فروش ِ شارع‌الرسول‌م. خیابان‌های فلورانس را حفظم، آن‌جا عشق‌ها، گذرانده..، از سر دوانده‌ام. حافظ‌م، بهار است و شعر می‌خوانم. بارِ کامیونت‌م تره‌بار است، نرسد خراب شده. به فکرِ جمع ِ بحارم، مجلسی‌ام در جست‌وجوی لجنه. در آرزوی دیدار، اویسم در خدمت مادر. مغروقم، در دستگیری به کشتیِ نوح. اسیرم، مغضوبِ رومولوس. فیل‌سوفم، در محضر کندی. به خون آغشته‌ام، سرِ فرزند در آغوشم. مُرده‌ام، افتاده از درخت نارگیلِ جزیره‌ی بی‌نام. زنده‌ام، محبوسِ غارِ نموری در آمازون. در فکر دیس دادن به حریفم با رپ. در حال آشپزیِ خیابانی در هند. ابراهیمِ نبی را در آتش انداخته‌ام. میان آتش نشسته‌ام، سرد، دل‌پذیر. کاش آن‌روز اوپنهایمر را کشته بودم. به صحنه کات می‌دهم. بس است. «پایان». ۳-نهایتا «کدام کیکِ تولد، کدام شمعِ مزار/توهم است که ما آمدیم و ما رفتیم». فروردین. عید شد. چهار سال از این کانال گذشت. ماه رمضان تمام شد. بیست و یک سال از من. داستان اسرائیل و ایران. و تمام شد. فروردین هم گذشت. نمی‌دانم، «پایانِ» داستان، اولِ داستان است یا آخر داستان. اولِ داستان می‌خواندیم «یکی بود، یکی نبود...» و آخرش «کلاغه به خونش نرسید» یا برعکس؟ سلام ابتدای سخن است یا انتها؟ «حدیثِ زلفِ درازِ تو کوته است از این رو/که گفته‌ایم به هم اول معاشقه شب خوش». بالاخره که اولِ داستان، آخرِ داستان است. همه داستان‌ها نهایتا به هم می‌رسند. تکرار در تکرار، ادوار در ادوار. ۴-«به نام خدا»!