❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : مهران موحد فر 3️⃣1️⃣ قسمت سیزدهم نداشتن بیسیم و عدم ارتباط با عقب کار ما را مشکل کرده بود. محمد زارع که در میان بچه ها نشسته بود صدایم زد و گفت از آنجایی که نشسته ای سرک بکش و ببین اوضاع از چه قرار است. من که در سینه شیب گودال نشسته بودم آرام سرم را بالا آوردم. به محض اینکه سرم را بالا آوردم گلوله ای در کنار سرم به خاکها خورد و سرم را به سرعت پایین آوردم. صدای شلیک تیربارها دوباره شروع شد. خود محمد زارع از میانه بچه ها بلند شد و روی شیب خاک ها اما از زاویه دیگر رفت و منطقه را ورانداز کرد. من ندیدم اما محمد گفت چهار دستگاه از تانک های ما وارد عمل شدند اما بعد از شلیک چند گلوله برگشتند. فایده اش برای ما این بود که مسیر برگشت را یاد گرفتیم اگرچه از روی شکل قرار گرفتن سنگرهای تانک دشمن مسیر خط خودی را تشخیص داده بودیم.گرمای هوا کم کم طاقت فرسا شد و ما تشنگی را بیش از پیش احساس کردیم. زبان من خشک خشک شده و بدتر از آن قمقمه ام خالی بود. دقایق اولی که وارد سنگر شدیم نفس هایمان به شماره افتاده بود. از سر و روی همه عرق می ریخت و با غبار نشسته بر چهره ها قیافه ها خاکی شده بود. بدن ها چنان عرق کرده بود که وقتی هم بر روی خاک ها دراز کشیدیم لباسها حالت خاک و گل بخود گرفته بود. محمدحسن فتوحی چفیه اش را روی صورتش انداخته بود تا از آفتاب داغ در امان باشد و آنهایی هم که کلاه آهنی داشتند ، از کلاه برای صورتشان سایه بانی درست کردند. من دیگر تحمل تشنگی را نداشتم. از دیشب که راه افتاده بودیم فقط در حد یک استکان آب خورده بودم آنهم از قمقمه بچه ها و الان زبانم به سقف دهانم چسبیده بود. بچه های دیگر هم تشنه بودند. اینجا اتفاق بزرگی افتاد که در تاریخ ماندنی است. ⬅️ ادامه دارد ... 🌎مرور این مطلب در سایت الف دزفول 👇🏻 🌎https://alefdezful.com/byy8 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻 🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc