کتاب
#سه دقیقه در قیامت
#تجربه ای نزدیک به مرگ
قسمت دوم: مجروح عملیات
پارت: چهارم
عملیات به خوبی انجام شد و با شهادت چند تن از نیرو های پاسدار، ارتفاعات و کل منطقه مرزی، از وجود عناصر گروهک تروریستی پژاک پاکسازی شد.
من در ان عملیات حضور داشتم.
یک نبرد نظامی واقعی را از نزدیک تجربه کردم، حس خیلی خوبی بود.
ارزوی شهادت نیز مانند دیگر رفقایم داشتم، اما با خودم می گفتم: ما کجا و توفیق شهادت؟!
دیگر ان روحیات دوران جوانی و عشق به شهادت، در وجود ما کمرنگ شده بود.
در ان عملیات، به خاطر گرد و غبار و الودگی خاک منطقه وـ..
چشمان من عفونت کرد.
الودگی محیط، باعث سوزش چشمانم شده بود. این سوزش، حالت عادی نداشت.
پزشک واحد امداد، قطره ای را در چشمان من ریخت و گفت: تا یک ساعت دیگه خوب میشوی.
ساعتی گذشت اما همینطور درد چشم، مرا اذیت میکرد.
چند ماه از ان ماجرا گذشت. عملیات موفق رزمندگان مدافع وطن، باعث شد
که ارتفاعات شمال غربی به کلی پاکسازی
شود.
نیرو ها به واحد های خود برگشتند،
اما من هنوز درگیر چشم هایم بودم.
بیشتر، چشم چپ من اذیت میکرد.
حدود سه سال با سختی روز گذراندم.
در این مدت صد ها بار به دکتر های مختلف مراجعه کردم اما جوابی درستی نگرفتم.
تا اینکه یک روز صبح، احساس کردم که انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده!
درست بود.
در مقابل اینه که قرار گرفتم، دیدم چشم من از مکان خودش خارج شده!
از طرفی درد شدیدی داشتم.
همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید.
و دیگر قابل تحمل نیست. کمیسیون پزشکی تشکیل شد.
عکس ها و ازمایش های متعدد از من گرفتند. در نهایت تیم پزشکی که متشکل از یک جراح مغز و یک جراح چشم و چند متخصص بود اعلام کردند:
یک غده نسبتا بزرگ در پشت چشم گردیده.
به علت چسبیدگی این غده به مغز، کار جداسازی ان بسیار سخت است. و اگر عمل صورت بگیرد، یا چشمان بیمار از بین می رود و یا مغز او اسیب خواهد دید.