پشت در
روایتهای «سبک زندگی کرونایی»
۲
🌱داشتم وارد بخش کرونایی ها میشدم، که رفیقم گفت این خانوم رو ببین. نگاه کردم دیدم یه خانم نه خیلی محجبه، نشسته توی سالن. پشت در ورودی.
🌱گفتم خوب؟ رفیقم گفت این خانم، پدر شوهرش اینجا بستریه. خیلی نگرانش بود. الان هم نمیره خونش. کل روز میاد اینجا میشینه. هر روز این کارشه. پدرش نه ها، پدر شوهرش.
🌱تعجبم رو که دید گفت این روز اول خیلی زحمت پدر شوهرش رو میکشید مثل پروانه دور و برش بود. من فکر کردم دخترشه. پیرمرد گفت دخترم نیست عروسمه. حالا از وقتی که منتقلش کردن به آی سی یو، میشینه اینجا دعا میخونه. بعیده بیمارش زنده بمونه اما امید داره.
🌱گاهی هم به بقیه همراه های بیمارها که بی تابی میکنن دلداری هم میده. میگه بی تابی نکنید. دعا کنید. حرم برید. حدیث کسا بخونید. به قول خودش انرژی مثبت براش بفرستید نه منفی
🌱اون روز توی دلم گفتم عجب مردمی داریم. کرونا و مشکلات مگه میتونه این پیوند بین اونها رو قطع کنه. و مگه میتونه رابطه اونها رو با آسمان قطع کنه. من که میگم بعد از همه این بلایا خواهید دید رابطه این مردم با هم و با آسمان خیلی قوی تر از قبل خواهد بود.
فبشر الصابرین.
حالا ببینید کی گفتم....
@ali_mahdiyan