🌀داستان شیخ بهایی در تخت فولاد اصفهان‏ ◽️مجلسی اول (پدر مرحوم مجلسی معروف) که او هم مرد بسیار جلیل‏ القدر و عالم و متقی و فوق‌العادهای بوده و از شاگردان شیخ بهایی است نقل می‌کند که شش ماه قبل از وفات شیخ بهایی، روزی ما در خدمت ایشان به زیارت اهل قبور در تخت فولاد اصفهان رفتیم. یک وقت دیدم ایشان رو کرد به ما و گفت: شما چیزی نشنیدید؟ گفتم: نه. دیگر سکوت کرد و حرفی نزد، راه افتاد و آمد. ◽️از آن روز ما دیدیم حال شیخ تغییر کرده، بیشتر به خود پرداخته، حال توبه و انابه پیدا کرده و یک حال دیگری غیر از حال سابق دارد. همه ما شاگردها حدس زدیم هرچه بود، آن روز اتفاق افتاد. ایشان می‌گوید من از سایر شاگردها جسورتر بودم، قرار شد من از ایشان بپرسم که منشأ این تغییر حالت شما چیست؟ رفتم از ایشان پرسیدم، ایشان گفت: من آن روز وقتی از کنار قبر عبور می‌کردیم این صدا را از قبر شنیدم که «شیخ در فکر خود باش، مرگت نزدیک است، چرا به خودت نمی‌‏پردازی؟» و شش ماه بعد مرد. ◽️حال می‌بینید که از یک گروه، یک صدا را یکی می‌‏شنود و دیگری نمی‏‌شنود. عالم ما عمیق‌‏تر و پیچیده‌‏تر و رشته‏‌دارتر از این حرفهاست که وقتی قرآن به ما گفت تمام ذرات عالم تسبیح می‌کنند، بگویید من که گوشم را می‌گذارم نمی‌‏شنوم! و چرا در لابراتوارها هرچه تجزیه کرده‌اند، این صدا را نشنیده‌اند؟! این حرفها [از روی] نادانی است، حقیقتْ چیز دیگری است. 📚آشنایی با قرآن ، ج۴ ، ص ۱۷۷ @almorsalaat