#مکتب_شناسی
استاد علیدوست:
در ارتباط با واژه مکتب تعریف مشترکی که مورد وفاق همه یا اکثر فیلسوفان فقاهت باشد، نداریم؛ اما بنده سعی میکنم مقصود خودم را از این واژه روشن کنم. «مکتب”یک سیستم و نظام منسجمی از مسائل است و به حکم اینکه سیستم است، اجزائش با یکدیگر مترابطاند و بر محور یک دانش میچرخند. به تعبیر دیگر مکتب محور دارد و محور آن مسألهای از یک دانش نیست، بلکه کلیت یک دانش است و در مجموع آنقدر متمایز و چشمگیر است که خودبه خود پیروانی پیدا میکند. بنابراین مکتب بر سراسر یک حوزه دانشی سیطره دارد.
مثلاً وقتی تعبیر مکتب اصولی را بهکار میبریم، یعنی یک سیستم فکری و یک مجموعه مسائلِ بههممرتبط که از فقه، کلام، فیزیک و شیمی جدا میشود و با محوریت دانش اصول فقه انسجام مییابد و نسبت به رقبای خود متمایز است.
در کرسیهای نوآوری و نظریهپردازی معمولاً از این مفهوم برای «مکتب”استفاده میکنیم و آن را از نظریه جدا میکنیم؛ چون اولاً نظریه الزاماً بر محور دانش نمیچرخد؛ بلکه ممکن است بر محور یک مسأله از دانش بچرخد و به همین دلیل ممکن است چند نظریه، یک مکتب باشند؛ چنانکه ممکن است اصلاً پیرو هم نداشته باشد.
مبتکر یک نظریه، نظریه را ارائه میدهد. اگر نظریهاش مورد قبول واقع شد و توانست شاخ و برگ پیدا کند و گسترش بیابد، ممکن است تبدیل به مکتب شود.
اصطلاح دیگری داریم به نام «نوآوری» که از نظریه نیز محدودتر است. نظریه نیز مجموعه گزارههایی است که به یکدیگر مرتبط هستند؛ البته به مراتب کوچکتر از مکتب است؛ اما در نوآوری، سیستم یا نظام نیست؛ بلکه مانند این است که کسی گزارهای را خلق کند. پس به این ترتیب سه واژه نوآوری، نظریه و مکتب را میتوانیم از هم تفکیک کنیم.
گاهی اوقات در یک دانش، کلانمسائلی داریم که اگر کسی نام آنها را دانش بگذارد گزاف نگفته است؛ مثلاً دانش تعامل با نصوص ـ چه نصوص همسو یا همسان و چه نصوص متعارض ـ یک کلانمسأله در اصول فقه است. اگر کسی در این ساحت ورود کرده و یک نظریهی سیستماتیک ارائه کند و پیروانی هم بیابد، اشکالی ندارد؛ نهایتاً میگوییم تا به امروز به کار نرفته و حالا بهکار رفته است. مثلاً مسئولیت مدنی یک مسأله در فقه است؛ ولی اگر برای آن رشته تعیین و در حد یک علم برای آن سرمایهگذاری کنند ـ و مثلاً بگویند فلانی متخصص بحث ضمان است ـ بهنظرم کار بیهودهای نکردهاند و اگر اینگونه باشد، میتوان به آن مکتب گفت.
@alnokat