🔷 شبی که سید حمید
#پل_دجله را منفجر کرد
2️⃣فرمانده شجاع و متوکل بچه های تخریب ، سید حمید خیلی بزرگتر از اینها بود که با این حوادث از ماموریت پا پس بکشه. سید مدام به بچه ها روحیه میداد انگار نه انگار دو سه تا درگیری سخت با دشمن رو پشت سر گذاشته اند.نزدیک دژ بود که صدای الله اکبر شنیدند.صدای تکبیر برای بچه های گردان الفتح بود که با دشمن درگیر شدند. سید با بی سیم معاون گردان، حاج اسدی فرمانده لشگر المهدی رو به گوش کرد.به حاجی گفت:حاجی ما پای کار رسیدیم. دشمن به شدت از پل محافظت میکنه. کار خیلی سخته. حاج جعفر اسدی به سید گفت: سیدجان."حتی اگر یک نفر هم از شما بمونه اون یک نفر باید ماموریت رو انجام بده"
دستور فرمانده بود و باید انجام میشد. سید کنار دژ ، بچه های باقی مونده تخریب رو جمع کرد و گفت: بچه ها منتظر میمونیم تا گردان پل رو بگیره و بعد ما مشغول جاسازی موادها روی پل میشویم. سید مکثی کرد و دوباره ادامه داد بچه ها من با حاج اسدی تماس گرفتم و گفت هر طور شده پل باید منفجر بشه. بچه ها من به شما تکلیف نمیکنم اگر خودم هم تنها باشم این کار رو انجام میدم. تا اینجا هم که با این همه مواد منفجره خطر کردید و اومدید مردی کردید. مواد ها رو بگذارید و برگردید.من راضی نیستم خون از دماغ یکی از شما بیاد.بچه ها اگر این پل منفجر نشه و تانک های دشمن فردا از اون عبور کنند و بچه های رزمنده از بین برند ما پیش خدا جواب نداریم! حرف های سید که طولانی شد صدای هق هق گریه بچه ها بلند شد.آقا سید این حرفها چیه میزنی؟ اگر میخواستیم برگردیم که این همه راه رو با همه خطراتش نمیومدیم. حرف های بچه ها سید رو شرمنده کرد. گفت میدونستم یاران با وفایی دارم. دقایقی که سید با بچه ها صحبت میکرد تقریبا رزمنده ها دشمن رو عقب زده بودند و دشمن به پشت پل عقب نشینی کرده بود حالا نوبت بچه های تخریب بود که کارشون رو انجام بدهند و موادهای منفجره رو به روی پل منتقل کنند.
برای رسیدن به پل باید از دژ عبور می کردی. نور منورها همه جا رو روشن کرده بود. سازه فلزی روی پل نمایان بود و سنگر بتونی دشمن در آنسوی پل اجازه تحرک به کسی رو نمیداد. صدای شلیک گلوله در آن تاریکی شب حکایت از این داشت که دشمن با تیربارهای سنگین از پل محافظت می کنه. نزدیک شدن به پل دل شیر میخواست. یک لحظه شلیک گلوله از آنسوی پل قطع نمیشد. بچه های گردان که آتشباری دشمن رو از اونطرف پل دیدند باز دست به کار شدند و با شلیک چند آزپی جی ماشین مهمات دشمن رو اونطرف دجله مورد هدف قرار دادند. این کار دشمن رو مشغول کرد و فرصتی شد تا بچه ها کار رو شروع کنند. سید گفت: بچهها شما آتیش بریزید تا ما بتونیم زیر آتیش شما بریم روی پل.
سید گفت : بچه ها من وقتی رفتم یکی یکی موادها رو بیارید روی پل بگذارید و برگردید من خودم موادها رو جاسازی میکنم. بچه ها همه با هم شروع به تیراندازی کردند و سید یک یا علی بلند گفت و از دژ بالا رفت و با همه توانش به سمت پل دوید. دشمن هم زیر نور منور سید رو که تازه قدمهاش روی پل رسیده بود به رگبار بست. یکی از بچه ها که با سید رفته بود مواد منفجره اش را روی پل گذاشت و برگشت. گفت: فکر کنم سید تیرخورده باشه. اما گفت یکی یکی بیایید و موادها رو بگذارید و برگردید. یکی یکی بچه ها میرفتند اما هر کی میرفت مواد رو میرسوند یا شهید میشد و یا زخمی برمیگشت.
@alvaresinchannel