بر این اساس به حاج همت بله گفت، اما دو شرط هم تعیین کرد: اول این که «به حاجی گفتم خانواده من تیپ خاص خودشان را دارند. چندان مذهبی نیستند و از سپاهی‌ها هم خوششان نمی‌آید. احتمالاً پدر و مادرم مخالفت خواهند کرد. صحبت با اینها با خود شما. و دیگر این‌ که من می‌خواهم بدون مهریه ازدواج کنم. شما وقتی می‌روید پدرم را راضی کنید، مهر تعیین نکنید. ایشان گفتند: من وقت این کارها را ندارم. گفتم: خب شما که وقت این کارها را ندارید ازدواج نکنید. شما را به خیر و ما را به سلامت و بلند شدم. حاجی گفت: درست است که من وقت ندارم ولی به خدا توکل دارم». حاج همت در ادامه جلسه خواستگاری، با پذیرش این دو شرط گفت: «فقط به شما بگویم که خطبه عقد ما جاری شده. من حج که بودم هربار که خانه خدا را طواف می‌کردم، شما را هم کنار خودم می‌دیدم. آن موقع فکر می‌کردم این نفس من است که اینجا هم نمی‌گذارد به عبادتم برسم. ولی بعد که برگشتم منطقه و دیدم شما اینجا هستید، ایمان پیدا کردم که آن، قسمت من بوده که در طواف کنار من می‌آمده.» آنگاه پس از مکثی طولانی با لحن خاصی گفت: «اگر من اسیر شوم یا مجروح، شما خیلی آزار می‌بینید. بازهم حاضرید با من ازدواج کنید؟ 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb