چند بار اسم مینوشت و هر بار بهش میگفتن آماده باش، بسیار
#خوشحال و
#ذوق زده میشد و
#خدا را
#شکر میکرد ولی هر بار
#اعزامش به
#تعویق
می افتاد.
🍃🌷🍃
یک روز به او تماس گرفتم و
#امیر گفت باز کنسل شد من از این بابت خوشحال شدم که
#امیر متوجه این موضوع شد و با ناراحتی گفت شما راضی نیستی که من نمیتوانم بروم.😔
🍃🌷🍃
نزدیک
#اذان بود در حال آماده شدن برای نماز بودم که زیر لب گفتم
#خدایا #راضیم به
#رضای #خودت. بالاخره آن روزی که قرار بود به
#سوریه بره رسید.
🍃🌷🍃
حتی
#علاقه شدیدش به
#یسنا #دخترمان هم
#مانع رفتناش
#نشد همیشه میگفت
#جانم #نثار #امام حسین(ع)🌷
مدام به یسنا میگفت
#دعا کن
#بابا #شهید بشه.😔
🍃🌷🍃
ساعات آخر بدرقه، از زیر قرآن که ردش کردم گفت برای آخرین بار این پله ها را با هم بریم...😭😭
🍃🌷🍃