#داستان_تخیلی_معمایی_هیجانی_کودکانه
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۲۰ 🌷
🇮🇷 نواب ترسید و به عقب برگشت .
🇮🇷 پایش لیز خورد و از پله ها افتاد .
🇮🇷 که ذوالجناح ، پرواز کنان ، او را گرفت .
🦅 پرنده بزرگ گفت :
🌹 ذوالجناح تویی ؟!
🌹 اینجا چکار می کنی ؟!
🌹 فکر کردم ، دیگه هیچ وقت ،
👈 از کوه نور بیرون نمیای .
🦄 ذوالجناح گفت :
🌸 سلام ققنوس !
🌸 شیعیان ، به ما نیاز دارن .
🌸 باید کمکشون کنیم .
🌸 لطفا شمشیر مولامون ،
👈 امام علی علیه السلام رو ،
🌸 به این جوون تحویل بده .
🦅 ققنوس گفت :
🌹 ذوالجناح ! خودت بهتر می دونی ؛
🌹 که نمی تونم این کارو بکنم .
🌹 نمی تونم شمشیر رو ، به هر کسی بدم ،
🌹 این شمشیر ؛ دست من امانته
🌹 اما به خاطر تو ،
🌹 چشم ؛ ده تا سوال ازش می پرسم ،
🌹 اگه تونست پاسخ بده ،
👈 شمشیر ذوالفقار رو تقدیمش می کنم .
🦅 ققنوس ، به نواب رو کرد و گفت :
🦅 آماده ای جوون ؟!
🇮🇷 نواب با ترس گفت : بله
🦅 ققنوس گفت :
🦅 سوال اول ؛ امام اول شیعیان ، کیست ؟!
🦅 دو : پس از پیامبر اکرم ، خلافت حق چه کسی بود ؟!
🦅 سه : دین تو چیست ؟!
🦅 چهار : مذهب تو چیست ؟
🦅 پنج : پیامبر تو کیست ؟!
🦅 شش : امام تو کیست ؟!
🦅 هفت : کتاب تو چیست ؟!
🦅 هشت : قبله تو کجاست !
🦅 نه : تنها صحابه پیامبر ، که خودش و اجدادش ، گناه نکردند و لب به هیچ مست کننده ای نزدنند ؟!
🦅 و اما سوال آخر ، قرآن کریم ، شرط کامل شدن دین و اتمام نعمت رو در چی می دونه ؟!
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
@amoomolla